𝔗𝔥𝔢 𝔩𝔬𝔳𝔢 𝔬𝔣 𝔞 𝔡𝔢𝔳𝔦𝔩 𝔓¹⁴

CALIA CALIA CALIA · 1403/03/26 12:54 · خواندن 2 دقیقه

ظهر بخیر عزیزان،،، 


─━━━━━━⊱✿⊰━━━━━━─
اسکات: بیا بشین با ما صبحونتو بخور
والریا: نه ارباب شما راحت باشید من یکم کار دارم باید به برادرم زنگ بزنم
اسکات: برادرت فرار نمیکنه بیا بشین
نتونستم رو حرف ارباب حرف بزنم پس بدون هیچ جواب دوباره ای نشستم، وسط صبحونه نگاه های تحقیر آمیز مالیکا رو روی خودم حس میکردم. 
صبحونه تموم شد و میز رو جمع کردم. 
اسکات: والریا ساعت 5 قراره بریم بیرون توهم همراهمون بیا
مالیکا: اسکات بهتر نیست خودمون دوتا باشیم اینطوری بیشتر خوشمیگذره
اسکات: نه، والریا ساعت 5 آماده باشی
سرمو انداخته بودم پایین، با صدایی که بغض داشت جواب دادم. 
والریا: چشم ارباب 
اسکات: خوبه 
خونه تمیز بود پس کاری نداشتم رفتم تو اتاق و تصمیم گرفتم برم پیشه ایلیار و آماندا. 
وان رو پر از آب کردم، لباسامو در آوردم و موهامو از بالا بستم چون نمیخواستم موهام خیس بشه، داخل وان رفتم و سرمو لبه وان گذاشتم و چشمامو بستم، 45دقیقه تو وان موندم. 
حوله رو پوشیدم و کنار کمدم رفتم. 
یک کت و شلوار مشکی با یک پیراهن سفید از داخل کمد در اوردم و روی تختم گذاشتم. 
رفتم سراغ کفش، یک کفش ساده مشکی با پاشنه 9 سانتی کنار لباسام گذاشتم. 
کشوی میزمو باز کردم و جواهراتمو در آوردم و روی میز گذاشتم. 
گل سر یشمیم بالای کمد بود، با جادوی کنترل اشیاء از بالای کمد آوردمش پایین و کنار جواهراتم گذاشتمش. 
لباسامو پوشیدم و موهامو دم اسبی بستم و گل سر یشمی رو بین موهام فرو کردم. 
جواهراتمو که شامل یک جفت گوشواره ی ماه، ست گردنبند، دستبندش، حلقه اش ساعتش بود رو پوشیدم. 
پک لوازم آرایشیمو در آوردم و یک آرایش ملایم کردم. رژ گونه صورتی رو آروم روی گونم زدم و با براش روی گونم پخشش کردم.  
یک رژ لب قرمز که زیاد رنگشم معلوم نبود رو به لبام زدم. 
یک کیف دستی مشکی از کمد در آوردم و از اتاقم خارج شدم. 
روی پله ها ارباب رو دیدم. 
اسکات: کجا میری والریا؟ 
والریا: میخوام برم ایلیار رو ببینم ارباب
اسکات: باشه وری زود برگردی میریم بیرون
والریا: چشم ارباب
میخواستم ادامه راهمو برم که ارباب دستمو گرفت و منو تو بغل خودش پرت کرد. 
والریا: ارباب چیکار میکنید؟ 
به چشمام زل زد. 
اسکات: وقتی میری بیرون اینقدر خوشگل نکن خوشم نمیاد کسی به بردم حسی داشته باشه
از حرف ارباب جا خوردم. 
والریا: چشم ارباب
اسکات: آفرین الان میتونی بری
و ولم کرد، ازش خداحافظی کردم و از خونه خارج شدم، یک تاکسی گرفتم و به ایلیار زنگ زدم، ازش لوکیشن خواستم تا ببینمشون و اون هم لوکیشن خونشونو داد، تا خونشون 1 ساعت راه بود. 
سرمو به پنجره تکیه دادم و به گذشته فکر کردم. 
─━━━━━━⊱✿⊰━━━━━━─
پارت بعد 40 تا