عشق سرطانی F2, P6

Aida Aida Aida · 1403/03/26 09:03 · خواندن 3 دقیقه

سلام لطفا  حمایت فراموش نشه 

از زبون فیلیکس :
بعد از اومدن مارلین و زد سیلی به من و رفتنش همه ی نگاه ها به من بود
ک. اون واقعا خواهرت بود
ف. ام عا آ آ آره
ک. پس چرا اینطوری شد.
ف. اون ناراحت بود که قضیه ی تورو بهش نگفتم
ک. آها
گارسون اومد جلو و گفت :
چی میل دارید
ک. من پاستا
ف. امم منم گوشت بریونی شده
گ. چشم
از زبون مارلین :
به خونه‌ی مرینت و آدرین رسیدم ساعت یک بعد ظهر بود از ماشین پیاده شدم و در خونه رو باز کردم مرینت داشت میز ناهار رو آماده می‌کرد و آنا هم داشت غذا هارو توی ظرف می‌ریخت  که یهو آدرین از پله ها اومد پایین و با دیدن من تعجب کرد و مرینت هم که متوجه اومدن من شد چیدن میز رو قطع کرد و اومد سمتم
مرینت. مارلین چیشده چرا گریه کردی


مارلین (بغلش کردم). بدبخت شدم مرینت بد بخت شدم
مرینت. ب بگو چی شده فیلیکس چیزیش شده
مارلین. نمیدونم دیگه چی کار کنم
.
.
.
.
.
.
«موقعیت :آدرین سر میز غذا خوری در حال غذا خوردن مرینت دارد از پله پایین میاد)
آ. چی شد؟
م. میگه گرسنه نیستم
آ. بچه ها کجان؟
م. به آنا گفتم ببرتشون پارک 
آ. راستی مرینت میخواد از آلمان برام مهمون بیاد 
م. مهمون چرا؟ 
آ. همون خونواده ایی که رفتم خونشون تو آلمان الان میخوان بیان اینجا و یه هفته هم اینجا میمونن
م. خب بیان قدمشون سر چشم 
آ. الان یه مشکلی داریم 
م. چی؟ 
آ. کمبود اتاق داریم
م. مگه چند نفر هستن الان سه اتاق اضافی داریم 
آ. درسته نگاه
اتاق 1. مال 2 دخترشون
اتاق2. مال 3 پسرشون 
اتاق 3.مال خودشو زنش 
م.  خب درسته دیگه 
آ.  آره ولی 3اتاق مال قبل بود الان ما 2 اتاق داریم توی یکیشون مارلین توشه
از زبون مارلین:
تو اتاقم بودم که یهو تشنه ام شد بلند شدم که برم آب بخورم هنوز به پله ها نرسیدم صدای بحثمرینت و آدرین رو شنیدم 
مرینت. منظورت چیه
آدرین. مارلین باید بره
مرینت. آدرین چجوری اون زن تنها رو ول کنم بره تازه با اون کاری که فیلیکس باهاش کرده 
مارلین (اشک تو چشمام جمع شد) 
آدرین. درک میکنم ولی چاره ی دیگه ی نداریم 
مرینت. چی بگم،  ولی مارلین زمان سرطانم خیلی بهم محبت کرده حالا بندازمش بیرون میشه؟ 
بعد از این حرفا رفتم تو اتاقمو در رو بستم و پشت در نشستم و با خودم گفتم. 
من دکترم برای خودم و کریستوف خونه میگیرم
و ازجام بلند شدم و لباسامو تو چمدون گذاشتم و رفتم پایین دیدم کریستوف و ماریا و آنا اومدن و آنا مشغول ظرف شستن هستش و مرینت پای لب‌تاپ نشسته و آدرین هم با بچه ها داره صحبت میکنه. 
خودمو جدی گرفتم و گفتم :
مارلین. پسرم بریم؟ 
آدرین و مرینت بهم خیره شدن 
آدرین. کجا میری 
مارلین  میرم خونه ی خودم 
مرینت. توکه خونه نداری 
مارلین. میخرم
آدرین بلند شد و دستمو گرفت 
آ. نمیزارم بری 
دستشو پس زدم و گفتم. مارلین خودت خواستی برم 
و دست کریستوف رو گرفتم و از خونه خارج شدم
مرینت. خیلی بد بود آدرین خیلی بد بود

 و بعد رفت طبقه ی بالا
از زبون فیلیکس:
بعد خوردن غذابرامون دسر آوردن 
ف. امم کاترین خواست یه چیزی بهت بگم 
ک. چی 
و بعد جعبه ی انگشتر رو در آوردن و درشو باز کردم و رو میز گذاشتم و گفتم:
ف.باهام ازدواج میکنی؟

 

تمام 
آنچه خواهید دید :

مارلین. باورم نمیشه همچین آدمی باشی
__________________________________________
مرینت. مارلین مارلین  حالت خوبه 
__________________________________________
آدرین (یه سیلی زدم بهش). احمق تو داری با دشمنت ازدواج میکنی
__________________________________________
کاترین. هه تو یه نادونی

 

 

 

 

 

امید وارم خوب باشه 
شرط
10 کامنت 
8 لایک