💙ceasefire✌
یه سوال:
الان واقعاً چرا منتظری من بهت بگم بزن روی ادامه مطلب؟؟😐
نگا🙎 هنوزم داره منو نگاه میکنه!😑 برو بخون تا از استرس سکته نکردی😂
👇
P: 13
☆از زبون مرینت☆
مضطرب و سرگردون بودم...
زمانی که به بیمارستان رسیدیم آدرین رو فوری فرستادیم اتاق عمل...
و من و دادستان سمت دکتر رفتیم:
(شروع مکالمه)
مرینت: آقای دکتر صبر کنید. زنده میمونه مگه؟؟
دادستان: امیدی نیست مرینت
مرینت: جناب دادستان شما دکتر نیستید
دکتر: صبر کنید. ببینید قلبش هنوز با این حال و وضعیت وخیم تپش داره. میشه گفت امیدی هست. ولی خیلی کم
مرینت: پس یعنی زنده میمونه درسته؟؟
دکتر: من همچین حرفی نزدم. فقط گفتم ممکنه امیدی باشه و براش تلاش میکنم.
و دکتر آدرین به سمت اتاق عمل رفت.
مرینت: میشه بپرسم مشکلت چیه دادستان؟؟
دادستان: حالا دیگه شدم دادستان؟؟
مرینت: موضوع رو عوض نکنین
دادستان: من...
مرینت: یه لحظه. شما مگه به آدرین نیاز نداشتین؟؟ چرا دارید با من اینکار رو میکنید؟؟ شما که دارید اون رو زنده زنده چال میکنین!
دادستان: مرینت آدرین مثل برادر خودم میمونه. من بهت میگم امیدی نیست چون اگه نجات پیدا نکنه ضربه بزرگی میخوری
مرینت: همچین چیزی نیست. اون نجات پیدا میکنه...
(پایان مکالمه)
چرا باید انقد عذاب بکشم؟! اگه روز اول (روز آشناییشون) این اتفاق میوفتاد فقط یکم عذاب وجدان میگرفتم و میگفتم خلاص شدم ولی الان...
من چم شده؟؟ بغضم داره میترکه...
ولی من باید آروم باشم...
به خودت مسلط باش مرینت...
البته اگه بتونی...
آه...
حال نینو هم اصلاً خوب نیست...
صورتش عین گچ سفید شده...
هعی...
ولی نه. اینجوری پیش نمیره.
از جام بلند شدم و رفتم پیش نینو و خواستم چیزی بگم که اون شروع کرد:
(شروع مکالمه)
نینو: بیش از حد بهش وابسته شدم! خودمم نمیدونم چرا...
مرینت: ما...
نینو: این، این هدیه برادر خودم بود، که با دست اَم... آدرین به دستم رسید. اون خیلی شبیه برادرم بود میدونی...
زنداداش اون دقیقاً مثل برادرم باهام رفتار میکرد. من یه بچه ۱۲ ساله بودم... نه پدر و نه مادر نداشتم. تنها کس و کارم برادرم بود که ازم اونو گرفتن...
مرینت: کیا گرفتن؟؟
نینو: توی جنگ شهید شد. آدرین هم بهترین دوستش بود. بخاطر همین مسئولیت من رو اون به گردن گرفت. یه پسر ۱۸ ساله که هیچ چیزی از دنیا نداشت، زندگیای برام فراهم کرد و جوری ازم مراقبت کرد که هیچوقت نمیتونم براش جبران کنم. چون میترسم که وقت نداشته باشم...
مرینت: نینو...
نتونستم خودم رو نگه دارم و اشکام سرازیر شد. مثلاً قرار بود اونو دلداری بدم ولی...
باید این وضع رو جمع کنم تا بد تر نشده.
نینو: همیشه میترسیدم که اونم از دست بدم. درست مثل برادرم!
مرینت: ولی ما قرار نیست اون رو از دست بدیم نینو. نفوذ منفی نزن. اون حالش خوب میشه. اون شکست ناپذیره. (این یه جمله رو زیر لب و نزدیک گوش نینو میگه👈) اون رئیس یه باند خلافکاری خیلی بزرگی بود و جون سالم به در برد! پیش الگی خودت رو عذاب نده
نینو: امیدوارم حق با تو باشه زنداداش.
دستی روی شونهش گذاشتم و اشکام رو آروم پاک کردم.
چندین ساعت بعد...
بلاخره سر و کله دکتر پیداش شد!
چه عجب!
۴ تایی با سرعت به سمت دکتر رفتیم و حالش رو پرسیدیم...
دکتر: لطفاً صبر کنید. اوضاع اصلاً خوب نیست
مرینت: چرا؟؟ مشکل چیه؟؟
دکتر: لطفاً آروم باشید. میدونم نگران همسرتون هستید
نینو: عمل تموم نشده؟؟
دکتر: کاش تموم نمیشد ولی مجبور شدیم تمومش کنیم. من واقعاً متاسفم
مرینت: بابت چی؟؟
دکتر: "بیمار رو از دست دادیم"
با شنیدن این جمله دنیا دور سرم چرخید و...
توی گوشم صدای جیغ بلندی رو حس میکردم و کمکم داشت وارد مغزم میشد...
صدای نینو که داد میزد: " داری دروغ میگی! " به اون صدا اضافه شد و دوباره...
یعنی واقعاً تموم شد؟!
زمانی که دادستان و آلیا حواسشون به نینو بود ازشون دور شدم و رفتم جلوی در بیمارستان...
بغضم ترکید و داد زدم:
مرینت: چرااااااااااااااا؟؟؟؟؟ چطور تونستی تنها بزاری؟؟
با شتاب زانوهام خورد به زمین و شروع کردم به گریه کردن...
حالم اصلاً خوب نیست...
نیست...
.....................................................................
آنچه خواهید خواند...
آلیا: مرینت کجاست؟؟
دادستان: مگه نینو گذاشت بفهمم اون دختر حالش چطوره؟؟
آلیا: من میرم دنبالش شما حواست به نینو باشه...
***********************************************
دادستان: کجا داری میری پسر؟؟
نینو: من باید انتقام بگیرم. نمیزارم...
دادستان: مسخره نشو جلوی یه پلیس ایستادی
نینو: لازم باشه دستگیرم کنید ولی الان مانع من نشید
(رفت)
دادستان: صبر کن! چی؟؟ وایستا ببینم...
***********************************************
¤پایان¤
دوستان میدونم کمه ولی بهتر از هیچیه.
فعلاً تو خماری بمونید میخوام این دختر یه فاجعهست رو بزارم.
و اینکه پارت ۱۴ آتش بس طولانی تر خواهد بود...