واقعی ترین عشق p17
پارت هفدهم
... اما آن روز حرکت لوکا از تحقیر فرا تر رفت.
او به آدرین نزدیک شد و درست مقابل نگاه بچه ها، مشتی فوقالعاده محکم در صورت آدرین کوبید.
آدرین نقش بر زمین شد.
بچه ها، از جمله آلیا، کلویی و نینو دور آدرین حلقه زدند تا او را از زمین بلند کنند.
آدرین نیم خیز شد و نشست.
لوکا قدمی عقب رفت. از کارش خیلی راضی بود، مشتش را در هوا میچرخاند و لبخند میزد.
کلویی برخواست و از شدت عصبانیت لوکا را هل داد، اما هیکل تنومند لوکا از جایش تکان نخورد.
کلویی به او گفت:« تو چه مرگته؟ چه مشکلی با آدرین داری؟»
لوکا خواست با تمسخر جواب کلویی را بدهد، اما با تعجب دید که بقیه هم با کلویی هم صدا شدند.
لوکا قدمی دیگر عقب رفت. انتظار نداشت دیگران هم از آدرین حمایت کنند. روی پاشنهٔ پا چرخید و به دو از آنجا دور شد...
نینو دست آدرین را گرفت و او را از زمین بلند کرد.
دماغ آدرین شکسته بود و خون از هر دو سوراخ آن جاری بود. گونه اش هم سرخ و متورم شده بود.
نینو به آدرین گفت:« هی رفیق، بهتر ببریمت جای خانم بهداشت... اون حالتو خوب میکنه...»
و آدرین را با خود به دفتر بهیاری بردند...
{ تا بعد }