𝔗𝔥𝔢 𝔩𝔬𝔳𝔢 𝔬𝔣 𝔞 𝔡𝔢𝔳𝔦𝔩 𝔓¹²

CALIA CALIA CALIA · 1403/03/20 11:22 · خواندن 1 دقیقه

ادامه با اینکه به شرط نرسیده بود. 


─━━━━━━⊱✿⊰━━━━━━─
والریا: ارباب میشه امشب کاری نکنید؟ 
اسکات: چرا؟ 
والریا: اگه میشه لطفاً 
اسکات: ولی باید همه چیرو برام توضیح بدی
والریا: باشه
اسکات: پاشو بریم
والریا: ولی مهمونا چی؟ 
اسکات: فکر اونجاشو کردم بیا بریم
ارباب بلند شد، دور کمرمو گرفت و رفتیم توی اتاق. 
اسکات: شروع کن
همه چیزو برا ارباب تعریف کردم، بجز دلیل اینکه به اون خواب فرو رفتم. 
اسکات: اوه، الان میخوای چیکار کنی؟ 
والریا: میخوام انتقام بگیرم و باقی شیاطین رو پیدا کنم و زندگیمونو بکنیم، بدون استرس
اسکات: منم کمکت میکنم
والریا: ممنونم ارباب
ارباب خسته بود. 
اسکات: والریا میشه سرمو روی پات بزارم و بخوابم؟ 
والریا: باشه اشکالی نداره
ارباب سرشو روی پام گذاشت و خوابش برد، مثله بچه ها خوابیده بود، دستمو توی موهاش بردم ولی یک چیزی یادم افتاد، یک ماه پیش وقتی که رفتم اربابو صدا کنم منو بغل کرد و بهم گفت مالیکا و امشب دوستش آیکان گفت بعد از مالیکا عاشق نمیشه، با ناراحتی دستمو توی سرش در آوردم و سرش رو روی تخت گذاشتم، رفتم پایین پیش مهمونا، از همشون استقبال کردم و همه چیز به خوبی پیش رفت، مهمونا همشون رفتن و ایلیار و آمانداهم رفتن و من موندم، همه جارو تمیز کردم و نشستم رو کناپه، یک ویسکی برداشتم و تا ته سر کشیدم، حالم خوب نبود و مست شده بودم، سرم درد میکرد، همونجا روی مبل خوابم برد. 
با یک نور تو صورتم پا شدم، صبح شده بود و سرم درد میکرد، سعی کردم بلند شم ولی سرم گیج میخورد، چند دقیقه رو کناپه نشستم که زنگ در رو زدن به سمت در رفتم و در رو باز کردم، باورم نمیشد اون... 
─━━━━━━⊱✿⊰━━━━━━─
پارت قبل به شرط نرسید پس یعنی از رمان خسته شدید، دیگه ادامش نمیدم، یک رمان تازه مینویسم
پارت بعدی در کار نیست چون دیگه نمیخوام ادامش بدم 
پست بعدی اسپویلش میکنم