واقعی ترین عشق p16
پارت شانزدهم
... نیمه شب در شرکت، مرینت ناگهان خود به خود روشن شد.
نگاهی به اطراف انداخت، سپس سعی کرد کمی تکان بخورد، اما نمیشد، سیم هایی که به او متصل بودند چنین اجازه ای به او نمیدادند.
مرینت با خود گفت:« حالا باید چی کار کنم؟ پس کی میتونم از اینجا بیرون برم؟»
آنلاین شد.
وارد شبکه اینترنت شد و با یک سرچ کوچک، اکانت آدرین را پیدا کرد و دوباره به او پیام داد:« سلام آقای آدرین آگرست.»
ولی گویا آدرین آفلاین بود.
مرینت با خودش گفت:« نمیتونم همین جا بمونم... اینجا خیلی محدوده...» و سعی کرد خودش را آزاد کند...
؛
... مدتی بود که آدرین در مدرسه توانسته بود دوستان جدید پیدا کند.
علاوه بر نینو، با دختری به نام «آلیا»، پسری به نام «کیم» و چند نفر دیگر هم آشنا شده بود.
به واسطه آدرین، کلویی هم با آنها _ که تا قبل از آن برایش غریبه بودند _ آشنا و دوست شده بود.
اما این قضیه اصلاً برای لوکا قابل تحمل نبود.
او بیزار بود از اینکه آدرین و کلویی _ این بچه پولدار ها _ دارند در دل همه جا باز میکنند.
به همین خاطر هم بود که در هر فرصتی، سعی میکرد آدرین را تحقیر کند.
اما آن روز، حرکت لوکا از تحقیر فرا تر رفت...
{ تا بعد }