واقعی ترین عشق p15

SΔLIN SΔLIN SΔLIN · 1403/03/18 03:24 · خواندن 1 دقیقه

پارت پانزدهم

 

... پشت بام شرکت آگرست، جای عجیبی بود. 

عملاً فوق‌العاده ترین نمای پاریس از فراز پشت بام این برج دیده میشد، کل شهر زیر پای آدم بود... و در هنگام غروب آفتاب، اشعهٔ نارنجی رنگ با افق شهر ترکیب میشد... 

گابریل هر موقع ناراحت بود یا احتیاج داشت فکر کند، به پشت بام زیبایش پناه می‌آورد. 

و حالا، مسأله مرینت سخت درگیرش کرده بود. 

نمیدانست باید دقیقاً چه کار کند... یا بهتر است گفته شود که در واقع ایده ای داشت، اما مطمئن نبود که آیا این ایده، ایده‌ی خوبیست یا نه. 

ولی در نهایت کلنجار رفتن با خودش را کنار گذاشت و تصمیمش را گرفت. 

خود را زود به طبقه پایین، آزمایشگاه رساند و از تکنسین مسئول پروژه مرینت پرسید:« تو گفتی که مرینت به آدرین پیام داده؟» 

تکنسین پاسخ داد:« بله قربان.» 

گابریل گفت:« پس بزار ادامه بده، میخوام ببینم این قضیه تا کجا پیش می‌ره... فقط میخوام در تمام این مدت آدرین کاملاً زیر نظر باشه... اون برای ادامه پروژه خیلی مهمه...» 

تکنسین پرسید:« یعنی شما قصد دارین جاسوسی پسر خودتون رو بکنید؟» 

گابریل کمی فکر کرد و گفت:« آره...» 

 

 

 

 

 

 

{ تا بعد }