💥این دختر یه فاجعهست😏
بیا بررسی کنیم👇
P: 9
☆از زبون آلیا☆
داشتم دستام رو میشستم که چیزی رو روی گلوم حس کردم.
صدایی از پشت شنیدم. صدای آشنایی بود. صدای یه زن بود...
(شروع مکالمه)
اون زن: دلت برام تنگ نشده آلیا؟!
آلیا: تو کی هستی؟؟
اون زن: واقعاً که! جدی داری اینو ازم میپرسی؟؟
و من رو به سمت خودش برگردوند و چسبوند به دیوار.
آلیا: (با لکنت) ل...لایلا
لایلا: آره خب. ولی الان تنها چیزی که مهمه جوابیه که تو به من میدی
آلیا: چه جوابی؟؟
لایلا: حاضری به مرینت خیانت کنی؟؟
آلیا: چی؟؟ معلومه که نه
لایلا: پس بخاطر مرینت از بچه ات میگذری آره؟؟
آلیا: چی داری میگی؟؟ چه بچه ای؟؟
لایلا: خودت رو نزن به اون راه من همه چیو میدونم
آلیا: از کجا؟؟
لایلا: خیلی کنجکاوی! ولی برای چیزای مهم کنجکاو باش!
آلیا: مثلاً چه چیزی؟؟
لایلا: مثلاً اینکه اگه قبول نکنی هم خودت و هم بچه ات میمیرین!
آلیا: هرجور راحتی (با جدّیت) من قبول نمیکنم!
لایلا: حیف شد!
و چاقو رو فرو کرد توی شکمم و پیچوند.
سوزش خیلی شدیدی حس میکردم و بعد چند ثانیه دیگه هیچ چیزی نفهمیدم...
☆از زبون راوی☆
زمانی که مرینت رفت دنبال آلیا و اون رو توب اون وضعیت دید از خود بی خود شد...
صدای جیغش تو کل فضا پیچید و آدرین و نینو در حالی که همه مهمون ها رو بدرقه کرده بودن، به محض شنیدن صدای مرینت به سمتش رفتن...
وقتی رفتن پیش آلیا و مرینت نینو لحظهای خشکش زد و...
نینو: آ...آلییا!
آدرین نمیدونست به فکر مرینت باشه یا نینو. به آمبولانس زنگ بزنه، یا کنترل وضعیت کنه!
در حالی که داشت تصمیم میگرفت متوجه شد که نینو نینو داره شوک عصبی بهش دست میده!
آدرین: نینو! نینو توروخدا آروم باش نینو...
یک روز بعد...
دکتر: خبر خوب. به هوش اومد
نینو: جدی؟؟
مرینت: آه خداروشکر
آدرین: میتونیم ببینیمش؟؟
دکتر: فعلاً بهترین دوستش رفته پیشش
مرینت: ب...بهترین دوست؟؟
نینو: بیرونش کنید! به عنوان شوهرش حق منه که برم پیش آلیا
دکتر: اطلاع میدم بهشون
(بعد از رفتن دکتر)
مرینت: به جز ما کس دیگهای هم مگه کسی خبر داشت نینو؟؟
نینو: نمیدونم
آدرین: طرف غریبهس. کس دیگهای به جز تو دوست صمیمی آلیا نمیتونه باشه
مرینت: با تو حرف نزدم چاپلوس!
نینو: آروم باش مرینت!
آدرین: نه نینو بزار زهرش رو بریزه دلش خنک شه
مرینت: مشکلی داری راه باز جاده دراز
آدرین: در واقع اگه تو مشکلی داری میتونی بری عزیزم!
مرینت: لازم نیست. آخه کسی که تو این جمع اضافیه فقط و فقط تویی!
آدرین: ببین دیگه داری زیاده روی میکنی!
مریتت: زیاده روی کنم چی میشه؟؟ دلت میشکنه؟؟ یا داد و بیداد میکنی؟؟
نینو: مرینت بهتر نیست بیخیال این بحث بیهوده بشی؟؟
آدرین: نینو یه دقیقه اجازه بده. چی تو دلت هست؟؟ بگو. بگو هر دومون رو راحت کن
مرینت: میگم که تو یه آدم بی خاصیتی. یه آدم خود خواهی. یه آدم پستی. یه آدم نفرت انگیزی. یه آدم...
نینو: مرینت تمومش کن!
آدرین: نینو گفتم دخالت نکن
دکتر: چیکار میکنید؟؟ اینجا بیمارستانه! یکم ساکت شید
نینو: خانم دکتر به این دوتا نفهمی بگید که افتادن به جون هم!
مرینت: نینو! یکم حرف رو مزه مزه کن بعد بگو
نینو: کردم. ولی بهتره تو هم همین کار رو بکنی مرینت. حرف هایی که به این پسر میزنی
آدرین: پسر از کِی تو وکیل مدافع من شدی؟؟
دکتر: گفتم تمومش کنید! یا تموم کنید یا زنگ میزنم به حراست! بیمار هم گفت حوصله ملاقات نداره
مرینت: چی؟؟ آخه چرا؟؟
☆از زبون آدرین☆
سرم خیلی درد میکرد. دلیلش هم خیلی واضحه...
به خشک این شانس!
الان وقتش نیست!...
اتفاقی هم بیوفته نباید اینجا و جلوی این آدما بیوفته!
نینو که از ماجرا خبر داره ولی دکتر، مرینت، پرستارا...
حوصلهی ماجرای جدید ندارم...
آدرین: من باید برم
مرینت: چیه داری فرار میکنی؟؟
آدرین: بمونم گیر میدی! برم گیر میدی! دردت چیه؟؟
نینو: داداشم تو برو. مرسی که پیشم بودی
آدرین: قابل تو رو نداره رفیق. کاری داری سه سوته پیشتم
نینو: ممنون
(پایان مکالمه)
فوری ازشون دور شدم...
به زور از پله ها پایین اومدم، سرم خیلی گیج میرفت...
یه طبقه اومدم پایین و میخواستم از پله های بعدی بیام پایین.
آخ کاش آسانسور خراب نبود کاش...
لحظهای که داشتم قدم اول رو بر میداشتم انگار دنیا دور سرم چرخید...
تکیهای به دستگیره کردم ولی نه...
بیشتر شد!
تعادلم رو از دست دادم و پاهام سِرّ شده بودن و...
فقط فهمیدم که دارم غَلط میخورم و با ضربهای محکم به کف زمین بر خورد کردم...
خون جلوی چشمام رو گرفته بود...
(دوستان عبارت "خون جلوی چشمام رو گرفته" یه کنایهس.
معنای دور و نزدیک داره. معنای دورش که همیشه استفادهش میکنیم میشه همون عصبی شدن. ولی اینجا منظورم اینه که خونی که از سر آدرین اومد پایین صورتش روی چشمش رو گرفته.)
☆از زبون راوی☆
پرستار: برانکارد بیارین! کمک کنید!
...
یه ساعت بعد عمل...
توی اتاق ملاقات...
(در حال مکالمه با آدرین بیهوش هست:)
نینو: پسر. نمیدونم چه بلایی سرت اومده. نمیدونم تردستی خودته یا با مقاومتم نتونستی جلوی این اتفاق رو بگیری...
فقط میدونم که بدجور دلت شکسته.
اینم میدونم اینکه تو راه رو سرم داد زدی که تو از کِی تو وکیل مدافع من شدی هم فقط بخاطر غرورت بود...
ولی داری به خودت آسیب میزنی. درسته. تقصیر منم بود. نباید دوباره شما دو نفر رو با هم رو به رو میکردم. ولی این پایانش نیست. نمیتونه باشه. پسر هممون بهت نیاز داریم. اونقدری خوشحالم که دیگه از شر تومور توی سرت خلاص شدیم که دلم میخواد تو کل پاریس شیرینی پخش کنم. شیرینی مورد علاقهت رو. ولی الان وقت افسردگی نیست. باید محکم تر و استوار تر از قبل بلند شی پسر.
آدرین: نمیتونم...
نینو به وحشت خیلی زیاد از رو صندلی بلند میکشه و جیغ خفهای میکشه.
(شروع مکالمه)
نینو: یا خدا! پسر تو زندهای؟؟ چیز یعنی این همه مدت بیدار بودی؟؟
آدرین: سرم درد میکنه بشین سر جات.
نینو به آرومی میشینه و میگه:
نینو: چند ساعت اخیر خیلی سر سنگین شدیها! فکر نکن حواسم بهت نیست و نفهمیدم!
آدرین: تردستی خودم نبود. سرم گیج رفت. نخواستم جلوی اون بیوفتم
نینو: بخاطر همین سریع اومدی سمت پلهها از اونجا بیوفتی از یه سرم به یه عمل منتقل بشی نه؟؟
آدرین: به من میخوره اینقد نادون باشم؟؟
نینو: بهت نمیخوره ولی از تو کار تو نمیشه سر در آورد
آدرین: آه. نینو... من دیگه نمیتونم اون آدم سابق بشم
نینو: اگه بخاطر حرف من اینو گفتی قبلاً هم نمیتونستم از کارت سر در بیارم نترس
آدرین: ولی موضوع اون نیست
نینو: جدا از شوخی. فکر کنم بدونم واقعاً چرا این حرف رو زدی
آدرین: دلم شکسته پسر...
نینو: فکر کنم قلب تو دیگه سلول نداشته باشه...
آدرین: منظورت چیه؟؟
نینو: میدونی...
واژه دل شکستن یه واژه تقریباً واقعیه. با هر باری که یکی به اصطلاح قلب ما رو میشکونه، دوتا از سلول های قلب میمیرن
آدرین: ولی این تموم ماجرا نیست
نینو: باز چی شده؟؟
آدرین: راجع به تومور...
نینو: اوف یه لحظه ترسیدم فکر کردم خبر جدیدی هست
آدرین: چون که هست
نینو: منظورت چیه؟؟
آدرین: تومور از بین نرفته نینو
نینو: چی داری میگی پسر؟؟ خودت میفهمی؟؟
آدرین: من...
نینو: من تو رو خوب میشناسم. اینم یکی از شوخی هاته مگه نه؟؟
آدرین: ک... (میخواست بگه کاش بود)
نینو: اصلاً چرا دارم میپرسم معلومه که شوخیه. ولی یه شوخی بد و حتی ضایع
آدرین: نینو تمومش کن! تومور سرجاشه! از اولش هم تغییری ایجاد نشده بود! فقط بار آخر دستگاه مشکل داشت
نینو: ولی...
آدرین: هعی...
روز بعد...
تو اتاق کار مرینت...
مرینت توی افکارش محو شده بود...
در حال تصمیم گیری برای شرکت بود...
شرکت وارجین ها داشت سقوط میکرد!
(اوضاعش یکم خراب بود)
این بد بود. خیلی بد...
مرینت فکر میکرد تو بدترین حالت ممکن بود ولی،
از اتفاقاتی که قرار بود رخ بده حتی روحش هم خبر نداشت.
از طرف دیگه هم،
وقتی که نینو بخاطر آدرین رفت و دکتر خبر مرگ بچه آلیا رو بهش داد، اوضاع برای مرینت خیلی خراب تر شد...
در به صدا در اومد. کسی که پشت در بود...
○فلش بک○
(بر میگردیم به زمانی که فرد ناشناس به ملاقات آلیا رفته بود)
☆از زبون آلیا☆
چشمام رو به سختی باز کردم...
کسی پیشم نشسته بود. لایلا!...
(شروع مکالمه)
آلیا: تو اینجا چیکار میکنی بچه کش؟؟
لایلا: استاد بگی بهتر نیست؟؟
آلیا: استاد؟؟
لایلا: بهت یاد میدم هیچوقت حرف رو حرف من نزنی عزیزم
آلیا: حرف مفت نزن
لایلا: حرفام مفت نیست. بهشون عمل میکنم. و کردم
آلیا: بچه رو کشتی. ولی من بازم به مرینت خیانت نمیکنم
لایلا: تو از اولم لیاقت مادر بودن رو نداشتی
آلیا: راستش اون بچه از اولم باید سقط میشد. چون قلبش تشکیل نمیشد. یعنی بهرحال زنده نمیموند
لایلا: مرینت چی؟؟ به اونم امیدی نیست؟؟
آلیا: دردت چیه لایلا؟؟
لایلا: انتقام
آلیا: چه انتقامی؟؟ ما با تو چیکار کردیم؟؟
لایلا: آلیا چونم تو فقط قربانی هستی. مشکل من با مرینت نمک نشناسه
آلیا: اون چیکار کرده؟؟
لایلا: عشقم رو ازم گرفت
آلیا: منظورت کیه؟؟
لایلا: برای تو بسه. بهتره بیشتر ندونی
آلیا: حق با توعه. وقتی ماجرا به من ربطی نداره چرا بدونم...
لایلا: پس نمیخوای کمکم کنی نه؟؟
آلیا: خودت چی فکر میکنی؟؟
لایلا: خانم دکتر! یه لحظه میاید اینجا؟؟
آلیا: داری چیکار میکنی؟؟
لایلا: بشین و ببین
دکتر: بله بفرمایید. آه آلیا! به هوش اومدی! چرا بهم خبر ندادین خانم؟؟
لایلا: الان دادم دیگه
دکتر: ممنون. ولی خب هم راه های دیگه هم اون بیرون منتظرن باید بهشون خبر بدم. ساعت ملاقات شما تموم شد
لایلا: شما برید منم یه چیزی به دوستم بگم بیام
دکتر: هر جور راحتید.
و دکتر رفت. وای این چی از جونم میخواد؟؟
لایلا: منو ببین آلیا. فردا میری با مرینت درد دل میکنی و از سختی های شرکت میپرسی. موضوع بی پولی رو که وسط کشید بهش میگی باید شریک داشته باشی. و به عنوان شریک دوست جون جونیش، یعنی من رو معرفی میکنی و میگی که دیروز اومدم ملاقاتت ولی خجالت کشیدم اونا رو ببینم بخاطر همین قایمکی در اومدم. بگو برای همیشه اومدم پاریس
آلیا: عمراً
لایا: خودت میدونی. ولی اگه امروز فردا به جای تو مرینت، آدرین و یا شوهر عزیزت یعنی نینو لاهیف رو تخت بیمارستان خوابید ازم دلخور نشو
(پایان مکالمه)
اینو که گفت بالشی رو روی صورتم گذاشت و وقتی برش داشتم هیچکس تو اتاق نبود!
...
●پایان فلش بک●
نفس عمیقی کشیدم و وارد اتاق شدم:
(شروع مکالمه)
آلیا: سلام مرینت
مرینت: وای سلام آلیا!
آلیا: میدونم انتظار دیدنم رو نداشتی ولی گفتم بهت سر بزنم
مرینت: واقعاً هم نداشتم. تو تازه از بیمارستان مرخص شدی دختر چه کاری بود؟؟
آلیا: اگه نمیخوای برگردم بیمارستان
مرینت: یه بار دیگه پات رو اونجا بزاری آدم اجاره میکنم بیاد رگ حیاطیت رو ببره😑
خندهای کردم و گفتم:
آلیا: باشه خانم عصبی!
مرینت: بگیر بشین
آلیا: اوکی
مرینت: خب چخبر؟؟
آلیا: مثل همیشه
مرینت: چیزی میل داری؟؟
آلیا: آب لطفاً
مرینت: اوکی.
تلفن رو برداشت و گفت:
مرینت: الو. سلام زویی. لطفاً یه لیوان آب بیار این بالا. ممنون.
و بعد گذاشت سرجاش.
آلیا: خب از کار و شرکت چخبر؟؟
مرینت: خیلی خیلی خر تو خره آلیا
آلیا: چطور مگه؟؟
مرینت: وضعیت مالی شرکت خیلی افتضاحه.
خودم رو الکی زدم به فکر کردن که زویی اومد.
مرینت: بیا تو
زویی: بفرمایید
آلیا: ممنون
مرینت: میتونی بری
زویی: باشه.
و بعد از رفتن زویی کمی آب خوردم و گفتم:
آلیا: مرینت بنظر من باید یه شریک داشته باشی
مرینت: اوف نمیدونم آلیا واقعاً نمیدونم
آلیا: مشکلت چیه؟؟
مرینت: شخص قابل اعتمادی رو سراغ ندارم
آلیا: ولی من دارم
مرینت: جدی؟؟ خب اون کیه؟؟
آلیا: میشناسیش
مرینت: خب...
آلیا: لایلا راسی
مرینت: چی؟؟ ولی اون که خارج از کشوره
آلیا: ولی اون برای همیشه اومده پاریس
مرینت: تو از کجا اینو میدونی؟؟
آلیا: نمیدونم چجوری ولی دیروز فهمید که من چاقو خوردم. اون اومده بود عیادتم
مرینت: پس اون بود...
آلیا: آره
مرینت: حالا که بحث چاقو اومد وسط،
اون کی بود که این کار رو با تو کرد؟؟
آلیا: عاممم چیزه من نمیدونم... ن...نقاب داشت...
مرینت: چیه چرا هول شدی؟؟
آلیا: نه بابا چی داری میگی من خیلی هم خونسردم
مرینت: اینطور فکر نمیکنم ولی خب...
آلیا: خب نگفتی؟؟
مرینت: چیو؟؟
آلیا: میخوای شریک داشته باشی؟؟
مرینت: تصمیمم اینه که...
.....................................................................
آنچه خواهید خواند...
مرینت: قبول نمیکنم...
***********************************************
آلیا: خواهش میکنم منو ببخش مرینت
مرینت: چطور حتی فکرش از سرت خطور کرد؟؟
آلیا: بخاطر...
مرینت: تموم شد!...
***********************************************
¤پایان¤
شرط نداره🚫
منتظر آتش بس باشید😍
بنظرتون تصمیم مرینت چیه؟؟