دنیای پیچیده عشق ❤️
«پارت شصت»
خب شرط رسید و سریع براتون پارت گذاشتم و این توی این پارت خیلی اتفاقات افتاده .
فردا تولد اما بود و مرینت میخواست اون روز در بست در اختیار اما باشه .
صبح زود مرینت بیدار میشه و اما رو هم بیدار میکنه تا آماده بشم و بزن اون رو خوش بگذرونن.
مرینت آروم موهای طلایی رنگ اما رو شونه میزنه و براش با یک ربان که به جنس ساتن میبنده .
که اما برمیگرده و مادرش رو در آغوش میگیره و میگه : مرسی مامان که همیشه مراقبمی ، خیلی دوستت دارم (با صدای بچگونه)
مرینت هم لبخند میزنه و اما رو در آغوش میگیره و موهای طلایی رنگش رو نوازش میکنه .
اما از موقعی که به دنیا اومد ، شبیه پدرش بود ، موهای طلایی رنگ داشت که خیلی زیبا بود ، اما چشماش به زنگ دریا بود همرنگ چشم های مادرش .
مرینت و اما میخواستن یه روز مادر دختری رو بگذرونن ، اول رفتن و کیک خوردن و بعد رفتن شهربازی ، سینما و هرجا که اما دوست داشت .
جوری خوشحال بودن که انگار آخرین روز زندگیشونه ، دیگه هوا داشت تاریک میشد ، پس مرینت و اما رفتن تا توی یه پارت استراحت کنن و توی چمن ها دراز کشیدن و اما از مادرش تشکر کرد ، اما نوبت رسیده بود که کادو اصلی .
مرینت به اما گفت که چشماش رو ببنده ، اما خیلی ذوق زده بود و دل تو دلش نبود تا کادوش رو ببینه .
با صدای مادرش چشماش رو باز کرد و جلوی چشمش یه گردنبند که شکل قلب بود و الماس صورتی داشت رو دید خیلی ذوق زده شد و پرید بغل مامانش .
دیگه وقتش بود که برگردم خونه ، مرینت دست اما رو گرفته بود و داشتن از خیابون رد میشدم و مرینت با تلفن صحبت میکرد ، که اما گردنش رو به سمت مادرش برد و گفت : مامان ، ببین بروانه.
اما مرینت اصلا حواسش نبود ، برای همین اما دست مادرش رو ول میکنه و دنبال پروانه میره ، مرینت یک لحظه دستای اما رو توی دستای خودش حس نمیکنه و فقط صدای یک تصادف به گوشش میرسه .
مرینت با شنیدن اون صدا و نبودن اما ، خشکش زده بود و گوشی و هرچی که همراهش بود از دستش میافته و دوان دوان به سمت صحنه تصادف میره که ............. اما رو نقش زمین و صورتش رو خونی میبینه ، نمی تونست چیزی که میدید رو باور کنه و توی ذهنش میگفت ، همه ی اینا یه خوابه .
اما کاش یه خواب بود
اما رو سریع به بیمارستان منتقل میکنن و سریع به اتاق عمل میبرنش .
مرینت نمی دونست الان چیکار کنه برای همین اول به ادرین زنگ میزنه .
مکالمه ادرین و مرینت :
+ال.ووووووو........ادرررررین .
-الو ، چرا اینطوری حرف میزنی ، اتفاقی افتاده ؟
+اماااااا.
-چیه ، چه اتفاقی برای اما افتاده ؟
+(صدای گریه) اووووون
-اروم باش ، فقط بگو چی شده (با داد)
+فقط بیا بیمارستان Health .
و بعد سریع ادرین به سمت بیمارستان میره ، اینقدر عجله داشت که نزدیک بود تصادف کنه ، فقط چیزی رو میدونست که باید زود برسه بیمارستان .
اینم از این پارت ۲۴۴۶ کاراکتر .
خب میدونم توی کامنتا جرم میدید 😁
ولی برای پارت بعد که ممکنه اتفاقات بیشتری بیافته
۳۰ کامنت (بدون کامنت های خودم ) و ۲۵ لایک .
ممنون میشم هر ۵ تا کامنتتون رو بدید ♥️💕
راستی برید توی پارت اول رمان 𝒔𝒊𝒄𝒌 𝒉𝒆𝒂𝒓𝒕 و با ۴ لایک دیگه شرط رو برسونید تا پارت دومش روبد .
برای دیدن پارت اول رمان 𝒔𝒊𝒄𝒌 𝒉𝒆𝒂𝒓𝒕 بکلیک