💙ceasefire✌
اینا هر روز یه ماجرا دارن😂👇
P: 10
☆از زبون راوی☆
○فلش بک○
(چند دقیقه قبل از پیدا کردن ... که تو ماشین پیدا شد)
زمانی که مرینت و آدرین از ماشین پیاده شدن حتی یادشون رفت در ماشین رو ببندن!
ولی بهرحال اونا قرار بود زود برگردن...
اما خبر نداشتن دوباره قراره یه ماجرای دیگه براشون پیدا بشه...!
کارل در حالی که حواسش رو کاملاً جمع کرده بود به آرومی در رو باز کرد و بچه رو گذاشت تو ماشین رو در رو بست. بعد با سرعت از اون مکان دور شد...
●پایان فلش بک●
(شروع مکالمه)
مرینت: چیزی که من میبینم رو تو هم میبینی؟؟
آدرین: فکر کنم آره!
مرینت از ماشین پیاده میشه و آدرین هم به هوای مرینت پیاده میشه. مرینت میره سمتش...
مرینت: چقدر کیوته!
آدرین: بزار برش دارم
مرینت: مواظب باش.
آدرین به آرومی بچه رو برمیداره. به صورت بچه خیره میشه و مرینت هم میاد پیشش.
آدرین: خیلی...
مرینت: میدونم زیادی شبیه توعه!
آدرین: دختر این نسخه بچگی منه! چشمای سبز، موهای بلوند، پوست سفید...
مرینت خندهای آروم میکنه و میگه:
مرینت: (نیشخند میزنه) نکنه بچه توعه؟!
آدرین حرف مرینت بهش بر خورد. ولی چون میدونست لبخند ملیح مرینت و این حرف به بخاطر این بود که سر به سر آدرین بزاره رو بهش کرد و با لبخندی شیطانی گفت:
آدرین: آره! خود خودشه! حتماً بچه من و کلوییه...
مرینت: کلویی؟!
آدرین: دوست دختر سابقم بود. بخاطر مسائلی جدا شدیم ولی مثل اینکه دلش نیومد این بچه رو از باباش مخفی کنه.
مرینت به فکر فرو رفت...
به این فکر میکرد که آدرین داره سر به سرش میزاره یا قضیه واقعیه...
آدرین: چیشد؟؟ اخمات رفت تو هم خانم حسود! من در گذشته با هیچکس نبودم داشتم سر به سرت میذاشتم.
مرینت کپ کرده بود!
مرینت: چیییییییییییییییی؟!
آدرین: آرپیچی! میخوای؟؟
مرینت: پس سر به سر من میذاری آره؟؟
آدرین: بازم میذارم. چون خودتم اینکار رو کردی
مرینت: ولی دیگه نمیتونی
آدرین: از کجا انقدر مطمئنی؟؟
مرینت: یه بار که کتک بخوری تو هم مطمئن میشی!
آدرین بچه رو دوباره روی کریر قرار داد و روی زانوهاش نشست و به راحتی از لگد مرینت جاخالی داد. بعد بلند شد و دستای مرینت رو گرفت و برد پشت سر مرینت و اونو به ماشین چسبوند.
مرینت: هم بدهکاری هم طلبکار؟!
آدرین: طلبکار نیستم ولی فکر نکن اونقدری هم زرنگ نیستم که بتونی به راحتی شرم رو بکنی!
مرینت: اون چیزایی که تو بهش میگی شوخی افتضاح بودن
آدرین: از اینا بگذریم. دقت کنی تو ماشینمون یه بچه هست و ما هم دیرمون شده
مرینت: با این وضع چجوری میریم سر کار؟؟
آدرین: کاش بدونم
مرینت: ما باید...
آدرین: سوار شو بریم خونه
مرینت: چرا خونه؟؟
آدرین: باید این بچه رو به یکی بسپاریم. از محل کارمون که برگشتیم به پلیس تحویلش میدیم
حتماً باید اینکار رو بکنیم؟؟
آدرین: منظورت کدوم کاره؟؟
مرینت: اینکه بچه رو بدیم به اداره پلیس...
آدرین: خودت اینو بهتر از من میدونی
مرینت: ولی...
آدرین: چارهای نداریم مرینت
مرینت: اینبار تو بشین پشت فرمون
آدرین: قبوله.
و سوار ماشین شدن و یکم جلوتر آدرین ماشین رو نگه داشت.
مرینت: آدرس رو یادت رفته؟؟
آدرین: نه ولی تو نیاز های بچه رو یادت رفته!
و آدرین رفت تو داروخونه و بعد از چند دقیقه با یه کیسه پر برگشت.
آدرین: بچه وقتی گشنش بشه شیر خشک لازم داره دیگه.
مرینت: باشه ولی برای چند ساعت ۴تا بسته پوشک لازم نداشت!
آدرین: نمیدونستم چه سایزی لازم داره گفتم متنوع بردارم اذیت نشه
مرینت: به اینکارت میگن اسراف
آدرین: همسایه پایینیمون بچه کوچیک داره بقیش رو میدیم به اون
مرینت: باشه ولی اگه قراره بدیم به پلیس چرا همین الان ندیم؟؟
آدرین: آره خب اینم هست. فقط قبلش یه کاری باید بکنیم
مرینت: چی؟؟
آدرین: بچه رو بغل کن.
مرینت بچه رو بغل میکنه و آدرین روی صندلی راننده میشینه.
مریتت مشتاقانه انتظار میکشید که بدونه آدرین میخواد چیکار کنه.
آدرین گوشیش رو از توی جیبش در آورد که رفت توی دوربین و آماده سلفی گرفتم شد.
آدرین: لبخند بزن
مرینت: از بچه مردم میخوای عکس بگیری؟؟
آدرین: دختر مردم بچه رو دادن به ما. اینم یه خاطره
مرینت: باشه.
تایمر فعال شد...
3
2
1
...
و عکسشون رو گرفت.
آدرین رو به مرینت میکنه و خواست چیزی بگه که مرینت به جاش حرف زد:
مرینت: خب دیگه دیرمون شد بیا بریم
آدرین: میریم ولی قبل از اون...
مرینت: چرا ساکت شدی؟؟
آدرین: اگه کسی دنبال این بچه نیاد میفرستنش پرورشگاه...
مرینت: خب آره
آدرین: ما چون میریم سر کار نمیتونیم حضانتش رو قبول کنیم نه؟؟
مرینت: خوب میدونم چرا این حرف رو میزنی
آدرین: دلم براش تنگ میشه
مرینت: از کجا معلوم؟! شاید تو روزی پسر خودت رو اینجوری بغل کردی
آدرین: دخترم رو...
مرینت: واسه تو چه فرقی داره؟؟
آدرین: اون دختر بچهای که ناخواسته کشتم...
اسمش اِما بود. اون روز به خودم قول دادم اگه روزی دختر دار بشم اسمش رو بزارم اِما...
مرینت: روش رو اون ور میکنه و زیر لب میگه:
مرینت: بیشتر از اون چیزی که فکر میکردم احساسی و مهربونه!
آدرین: میدونی. به جز تو هیچ خود واقعی منو ندیده!
مرینت: ولی تو که یه سره حالت عوض میکنی!
آدرین: خب وقتی امین بودم...
یه آدم دل سنگ و خشک بودم. از هیچ چیزی توی دنیا لذت نمیبردم. یه سره به فکر انتقام بودم ولی الان...
آدرین نفس عمیقی میکشه و به حرفش ادامه میده:
آدرین: بزار تصحیح کنم.
از وقتی که با تو آشنا شدم، میتونم لبخند بزنم. میتونم گریه کنم. میتونم دلتنگ بشم. میتونم نگران بشم. میتونم عصبی بشم.
پهم تر از همه اینا، میتونم احساس داشته باشم!
ولی توی امین واتسون من هیچ اثری به جز نفرت نمیدیدم.
آدرین به مرینت نگاه میکنه:
من با تو اومدن تو به زندگیم تازه یه آدم معمولی شدم مرینت!
مرینت که سرخ شده بود و قلبش داشت به عبارتی از سینهش میزد بیرون، نفس عمیقی کشید. بچه رو سر جاش گذاشت، دستای آدرین رو گرفت و تو چشماش نگاه کرد:
مرینت: من فقط یه واسطه بودم و تغییر از تو شروع شده.
تو همون آدمی! من فقط یه صفحه سفید بهت دادم.
کسی که سبب تغییر تو شده فقط و فقط خودتی.
آدرین: لبخندی میزنه و میگه:
آدرین: به هر حال...
خوبه که هستی!
مرینت قلبش بیشتر از قبل تند میزد. از این حرف آدرین تعجب کرده بود!
ولی به روش نیاورد و با لبخندی بزرگ گفت:
مرینت: در واقع خوبه ته تو هستی آدرین آگرست...
پنج دقیقه بعد...
آدرین از مرینت خداحافظی میکنه و میره توی مدرسه.
مرینت هم بچه رو توی کریر و کریر رو روی صندلی شاگرد میزاره و خودشم میشینه پشت فرمون و میره سمت ایستگاه پلیس.
بعد از پارک کردن ماشین بچه رو بر میداره و ماشین رو قفل میکنه و میره سمت طبقه بالا ولی اوضاع زیاد خوب نیست...
کمیسر با صورتی کاملاً عصبی جلوم ایستاده بود و خودش رو آماده داد زدن کرده بود. البته که حقم داشت...
(شروع مکالمه)
مرینت: س...سلام
کمیسر: علیک سلام!
مرینت: میدونم خیلی دیر کردم ولی...
کمیسر: رسیدیم به بخش بهونه آوردن. بفرما.
مرینت کریر رو بالا آورد و با دوتا دستش گرفت.
مرینت: موجه شد براتون؟؟
کمیسر: این بچه...؟؟
مرینت: همه چیز رو براتون تعریف میکنم. قضیه اینه که ما امروز یه ربع زودتر راه افتادیم خیر سرمون! ولی خب یکم بگو مگو شد و حدود ۳ دقیقه گذشت. بعد که تازه راه افتاده بودیم با صحنه دلخراشی که حاصل یه تصادف با عابر بود مواجه شدیم. تا بفهمیم قضیه چیه این بچه رو گذاشتن تو ماشین و خب...
کمیسر: کافیه. فهمیدم موضوع چیه
مرینت: خوبه
کمیسر: بچه رو بده من تا کارای لازم رو انجام بدم
مرینت: بازم میبینمش؟؟
کمیسر: برای تو چه فرقی داره؟؟
مرینت: خب... بیخیال. من میرم سر کارم
کمیسر: قبل از اون یه سری به جیکوب بزن
مرینت: منظورتون دادستانه؟؟
کمیسر: خودشه
مرینت: باشه
کمیسر: موفق باشی
(پایان مکالمه)
مرینت بعد از مکالمه با کمیسر و تحویل دادن بچه در حالی که خیلی تو فکر رفته بود به سمت در اتاق دادستان رفت ولی با صدای آلیا بیخیال در زدن شد و به پشت چرخید.
(شروع مکالمه)
آلیا: هی مرینت
مرینت: سلام آلیا
آلیا: علیک سلام. خیلی وقته رسیدی؟؟ آخه نیم ساعته دارم دنبالت میگردم با هم بریم پیش دادستان
مرینت: یعنی چی؟؟ کمیسر به تو هم گفت؟؟
آلیا: آره ولی خب نرفتم گفتم با هم بریم
مرینت: اوه! ممنون
آلیا: جوابمو ندادی
مرینت: جواب چیو؟؟
آلیا: از کِی رسیدی؟؟
مرینت: همین الان
آلیا: چییییییییییییییییی؟؟؟؟؟
مرینت شروع میکنه به خنده.
مرینت: یاد یه خاطرهای افتادم. پایه سوم بودم که از یکی از دوستام همینجوری با تعجب و دقیقاً مثل تو کلمه "چی" پرسیدم. در جواب اونم گفت نشنیدی احمق؟؟ گوشت رو ببر چشم پزشکی😑😂
(بچه ها پارسال یکی از هم کلاسی هام اینجوری گفت الان یادم افتاد گفتم بزارم😁)
آلیا هم میخنده و میگه:
آلیا: دختر این دیگه چی بود؟؟ ولی تو بازم نگفتی چرا دیر انقدر کردی
مرینت: برات تعریف میکنم دختر. امّا قبل از اون باید بریم پیش دادستان
آلیا: باشه من در میزنم
(پایان مکالمه)
آلیا شروع میکنه به در زدن و بلافاصله صدای دادستان رو میشنون که گفت:
دادستان: بفرمایید.مرینت و آلیا وارد اتاق میشن...
(شروع مکالمه)
مرینت و آلیا: سلام دادستان
دادستان: سلام دخترا. خیلی خوش اومدین
آلیا: ممنون
مرینت: خوش باشید
دادستان: بهتون واقعاً تبریک میگم دخترا! پروندهی خیلی مهمی رو به اتمام رسوندین. ولی خب...
خیلی دیر کردید😑
مرینت: دادستان دیر اومدنمون تقصیر من بود. امروز یکم مشکل برام پیش اومد
دادستان: فکر کنم هر روز یه ماجرا دارین نه؟؟
مرینت: دقیقاً
دادستان: ولی خب ماجرای دیروزت رو خودت درست کردی
مرینت: آره ولی خب اعصابم خورد شده بود
دادستان: علاوه بر اون آدرین دیشب برای ما فیلمی رو فرستاد که به احتمال خیلی زیاد تو دادگاه رای بیاره
مرینت: دیشب؟؟
آلیا: چه فرقی برای تو داره؟؟
مرینت: اون دیشب حتی یه کلمه هم باهام حرف نزد
دادستان: فکر کنم دلیلش رو بدونم
مرینت: هممون میدونیم
آلیا: الان اوضاع خوبه؟؟
مرینت: آره هست
دادستان: خوبه. چون به جفتتون هم نیاز داریم
مرینت: چه نیازی؟؟
دادستان: فعلاً شما دو نفر برای ۳ روز مرخصی دارین که از امروز شروع میشه. یعنی این ۳ روز اینجا هیچ کاری ندارین
مرینت و آلیا: ولی...
دادستان: پرونده سختی داشتین. بعدی از اینم سخت تره.
جوری که حتی ممکنه پای آدرین هم وسط کشیده بشه
مرینت: مشکلی ندارم ولی اون چرا؟؟
دادستان: آلیا قابل اعتماده. اول اینکه اون آدمی که من دیدم ممکن نیست تو رو تنها بزاره. مخصوصاً بعد دیروز!
دوماً شاید اطلاعات و مهارتهاش لازممون بشه.
اون شاید یه معلم باشه ولی گذشتش رو غرورش مانع یه زندگی عادی براش میشه.
مرینت با شنیدن این جمله میزنه زیر خنده!
دادستان: حرف خنده داری میزنم؟؟
مرینت: نه. معلومه که نه. فقط به این خندم میگیره که ما هیچ وقت نمیتونیم عادی باشیم! مطمئنم تو این ۳ روز حداقل کم کم یه شب تو بازداشت گاهیم!
آلیا: فکر نمیکنی داری نفوذ منفی میزنی؟؟
مرینت: حالا میبینی آلیا.
دادستان لبخند کجی میزنه و زیر لب میگه:
دادستان: کنار زوج آدرینت خنده هیچوقت قدیمی نمیشه!
مرینت: خوشحالم که اینو میشنوم...
حرف مرینت قطع شد. چون که گوشیش زنگ خورد.
کسی که به مرینت زنگ زده بود "عشقم" سیو شده بود...
درسته! اون آدرینه!
مرینت: ببخشید من یه لحظه اینو جواب بدم...
مرینت در حالی که همچنان سر جاش ایستاده بود تماس رو جواب داد.
ولی جالب و یا بهتر بگیم بخش عجیب این ماجرا این بود که کسی که پشت خط بود آدرین نبود! اون...
مرینت: تو کی هستی؟؟
دادستان: مرینت چی شده؟؟
مرینت: واتسون...؟!
آلیا سعی که کنار مرینت ایستاده بود زمانی که حرف های طرف مقابل رو شنید زبونش بند اومد...
مرینت به نفس نفس افتاد و بعد از چند ثانیه گوشی از دستش افتاد روی کاشی ها و تکه تکه شد...
چشماش داشت کم کم سیاهی میرفت...
دادستان فوری از سرجاش بلند میشه و با چهرهای کاملاً مضطرب میگه:
دادستان: مرینت چی شده؟؟
آلیا: فکر نمیکنم حال آدرین زیاد خوب باشه دادستان
دادستان: منطورت چیه آلیا؟؟ چیزی فهمیدی؟؟
آلیا: خواست چیزی بگه که متوجه شد مرینت رنگ به رخش نمونده و مساوی شده با گچ دیوار!
سیاهی چشمای مرینت، مطلق شد و صدای آلیا که اسمش رو صدا میزد هی کم رنگ شد...
.....................................................................
آنچه خواهید خواند...
آدرین: چطور این خریت رو کردم؟؟ منِ احمق چرا بهش اعتماد کردم؟؟ چرا اینو باز کردم؟؟
***********************************************
¤پایان¤
میدونم یکم دیر شد
ولی ۱۰۰۰۰ کارکتر دادم😊
منتظر این دختر یه فاجعهست باشید😉