قبول میکنم پارت دوم
ادامه،راستی چالش بزارم؟
زویا(من خواستم فرار کنم که کم مونده بود یه ماشین بهم برخورد کنه،هموم مرد عبادتگاه بود بدون هیچ عذر خواهی رفت
مرد ها(برین بگیرینش تا فرار نکرده
زویا(رفتم و کنار یه خونه ی کوچیک قدیمی قایم شدم که یهو یه مرد با موهای فرفری اومد و کلی لگد بارشون کرد
آیان(اون مرد ها نباید به هیچ دختر دست بزنن
زویا(اراده برگشتن به خونه رو نداشتم اما نمیتونستم تو کوچه خیابون با لباس عروس بگیرم بخوابم که
پریتی(عه برگشتی زویا نگرانت شده بودم کجا رفتی اشکال نداره خونواده دوماد منتظرت بودن بیا بریم
زویا(خواهر من نمیخوام عروسی کنم اون مرد خیلی بدیه
پریتی(پس باما بیا آمریکا!
زویا(نه خواهر نمیخوام میخوام همینجا تو هند به خواسته ای که سال ها منتظر گشتنش بودم رو پیده کنم
پریتی(باشه ویزات رو تمدید میکم حداقل دو سه ماه میتونی اینجا بمونی
زویا(ممنونم خواهر اونها به آمریکا برگشتند ولی من همین جا تو هند موندم
اسد(اون دختر چه زیبا بود چرا با لباس عروس بود
شوهر خواهر(من یه آشنا تو هند دارم که میتونم به اون خبر بدم تو اینجا تو خونه اونها بمونی
اسد(مامان نگران نباش اون رو باید از یاد ببری اون تو رو ول کرد و پول رو انتخاب کرد تو هم باید اونو ول کنی و بری
دلشاد(اما پسرم ن نمیتونم اون رو از خاطراتم حذف کنم چون اون قبلاً وجودی از من بوده
نجما(مامان داداش درست میگه باید اونو فراموش کنی حتی اگر قسمتی از زندگیت بود
دلشاد(سعیم رو میکنم همون لحظه گوشیم زنگ خورد دیدم یه دوست قدیمیه جواب دادم بله؟
شوهرخواهر(سلام دلشاد حالت چطوره خانواده خوبن؟
دلشاد(آره سلام میرسونن چی شده زنگ زدی
شوهر خواهر(هیچی خواهر زنم خواد تو هند بمونه و دلش نمیخواد تو هتل بمونه ما هم داریم میریم آمریکا و به حرفمون گوش نمیده و نمیاد اگه میشه اجازه میدی اون خونه شما در حد دو سه ماه بمونه
دلشاد(البته خونه ما رو به هر مهمونی بازه چون مهمون حبیب خداست
اسد(مامان کی بود؟
دلشاد(عزیزم یه دوست قدیمی بود گفت قراره خواهر زنش بیاد خونه ما مدتی زندگی کنه
اسد(آهان کی میاد؟
دلشاد(فکر کنم فردا برسن موقعی که تو سر کار هستی.
اسد(باشه پس موقعی که اومدن میبینمش!
نجما(به به حداقل یه دوست تو خونه دارم!
فردا
زویا(سوار تاکسی شدم و رفتم سمت یه خونه خیلی بزرگ خیلی نمای خوشگلی داشت
زویا(وارد خونه شدم یه خانوم با دخترش برام دعا خوندن اما وقتی که داشتم میومدم همه رو به شلوار جینم کردن و متعجب موندن ه تو هند کسی معمولاً شلوار نمیپوشید و هر وقت کنار کسی میرفتم متعجبانه نگاهم میکرد
دلشاد(سلام دخترم خوش اومدی
نجما(سلام زویا تو من ببرم بذارم تو اتاققت
زویا(نه نمیخواد خودم میزارم
نجما(باشه پس جلو میری اتاق سمت چپی مال توئه
زویا(بله حتماً و مستقیم رفتم دیدم تو هر دو اتاق سمت چپن البته سمت چپ زویاها تو اتاق جلویی رفتم
اسد(بعد کلی کار برگشتم و دیدم مهمون اومده رفتم تو اتاقم لباسهامو عوض کنم دیدم اون دختره با شلوار جینی که امروز دیدم و از شلوار جین متنفرم و کلی ریخت و پاشی که از اونم متنفرم بودم وشابه طرف چیپس یه طرف پیتزا هم یه طرف و داشت به گوشیش نگاه میکرد داشتم میترکیدم از عصبانیت
زویا(دیدم یه نفر وارد شد یخواستم پاشم که صدای جیغ شنیدم داشت میگفت تو کی هستی که تو اتاق من دراز کشیدی وای چرا همچین میکنی اینجا اتاق خودمو هرجا بخوام دراز میکشم هیچ ربطی هم به تو نداره
اسد(اتاق مهمان سمت چپه
زویا(منم الان سمت چپم
اسد(خانم فرخی اینجا اتاق سمت راستیه!
دلشاد(صدای اسد و زویا رو شنیدم که داشتن جیغ میزدن با نجمه رفتیم اونجا دیدیم زویا تو اتاق اسد تشریف داره
زویا(دیدم نجما اومد گفتم از اون بپرسم نجوان مگه تو نگفتی بیا تو این اتاق
نجما(گفتم بیا تو اتاق سمت چپی چرا رفتی تو اتاق سمت راستی اسد
زویا(شرمنده من از هرزگاهی دست راست و چپم رو شتباه میگیرم
اسد(از دستش کلافه شده بودم یعنی این دختر قراره تو سه ماه تو خونه ما زندگی کنه چه دردایی که نکشم من
زویا(وسایلمو جمع کردم و رفتم تو اتاق خودم
اسد(فردا برای صبحانه نیومد به گوجه گفتم برو دنبال زویا
نجما(چشم داداش رفتم که اتاق زویا رو ببینم دیدم...
برا پارت بعد ۱۰ لایک و ۱۰ کامنت😘😘
چالش بزارم یا نه؟😊😊