I'm drunk پارت 6

𝙏𝙞𝙖𝙣𝙖 𝙏𝙞𝙖𝙣𝙖 𝙏𝙞𝙖𝙣𝙖 · 1403/03/14 01:10 · خواندن 5 دقیقه

سلام من بعد مدت ها برگشتم خب امتحاناتم تموم شد و شروع به پارت گذاری میکنم و برای جبران مدتی که نبودم و پارت ندادم با یه پارت طولانی خدمتتون اومدم .💖

ادامه ی پارت قبلی...

آدرین:تو خودت چرا همراهیم کردی؟

سوال سختی بود، سوال سختی بود برای منی که خودمم نمیدونم چرا همراهیش کردم .

تو چشماش زل زدم و لب پایینم رو به دندون گرفتم نگاه آدرین پیروزی موج میزد هیچی به ذهنمم نمیرسید تنها چیزی که میتونستم بگم این بود که نمیدونم چرا همراهیش کردم .

من:م..من نمیدونم؛ تو خودتم دلیلی نداری برای اینکه منو بوسیدی !

آدرین انگار برگشت به اوایلی که باهاش آشنا شده بودم نیشخندی زد و با لحنی که تمسخر توش موج میزد گفت:

آدرین:هر کی تو این وضعیت میدیدت اینکار رو میکرد شایدم بیشتر از یه بوسیدن !

با تعجب بهش نگاه کردم و با یاد اینکه خودش بیشتر از بوسیدن باهام بود لبخند تلخی رو لبام شکل گرفت .

آدرین نگاهی به لبخندم کرد و با یه پوزخند از اونجا دور شد .

نگاهی به سر و وضعم کردم که خجالت زده به اتاق آدرین نگاه کردم واقعا سر و وضعم خوب نبود  .

به سمت اتاقم حرکت کردم و رو تخت دراز کشیدم و به 3 نکشیده خوابم برد .

 

با سر و صدایی که از بیرون میومد چشمام رو روهم گذاشتم و با حرص سرم رو روی بالشت گذاشتم و جیغی از حرص کشیدم .

بدون توجه به اینکه سر و وضعم خوب نیس با حرص در اتاق رو باز کردم و وارد حال شدم که با دیدن آدرین و یه دختره که اصلا اوضاع خونه خوب نبود سرجام میخکوب شدم .

دختره:من ولت نمیکنم اینو بفهم آدرین .

آدرین:منم ازت خوشم نمیاد گمشو از اینجا !

دختره:من دوست دارم آدرین چرا نمیفهمی؟

آدرین:نفهم که نیستم برو همون‌جایی که ازش اومدی .

دختره:آدرین عشقم به حرفام گوش بده...

با سیلی که آدرین به دختر زد دستم رو، رو دهنم گذاشتم و با بهت به صحنه ی رو به روم نگاه کردم .

آدرین:حالا گمشو از اینجا !

نباید میفهمیدن که به حرفاش گوش دادم عقب عقب قدم می‌ذاشتم که پاهام خورد به میز و گلدون افتاد و شکست.

با وحشت عقب رفتم که نگاهم میخکوب دختره و آدرین شد که داشتن به من نگاه میکردن .

من:ببخشید نمیخواستم به حرفاتون گوش کنم اتفاقی بود.

آدرین بدون هیچ معطلی اومد سمتم دستم رو گرفت و گفت:

آدرین:خوبی عزیزم؟

با تعجب بهش نگاه کردم گفت عزیزم؟حالش خوبه؟

من:خ‌‌..خوبم !

دختره با حرص به من نگاه کرد و هجوم آورد سمتم و موهامو کشید:

دختره:دختره ی ه‌ر‌ز‌ه پاپتی تو اینجا چه غلطی میکنی؟

من:ه‌ر‌زه خودتی ولم کن .

آدرین دست دختره رو گرفت و هل داد که افتاد با موهای پریشون نگاهی به آدرین کردم که گفت:

آدرین:گورتو جمع کن از اینجا برو کلویی !

دختره یا همون کلویی نگاه نفرت باری به من کرد و رفت .

نگاهی به آدرین کردم که با پوزخند گفت:

آدرین:خوشحال نشی یه وقت برای اینکه کلویی بره بهت عزیزم گفتم دلت رو خوش نکن !

من:اصلا هم خوش نکردم اما برعکس انگار تو کردی .

قشنگ داشتم به اتفاق دیشب اشاره میکردم و انگار موفق هم‌شدم که اخمی کرد و گفت :

آدرین:ساعت 12ظهر بهتره که بری !

من:ممنون بابت اینکه منو خونتون نگه داشتین من دیگه میرم .

با اعصابی داغون که موجبش آدرین بود رفتم داخل اتاق لباسام رو پوشیدم و سری از اتاق زدم بیرون بدون خداحافظی از آدرین از خونه بیرون اومدم .

تو راه فقط داشتم که حرفای دیشب آدرین فکر میکردم واقعا من چرا همراهیش کردم دراصل نباید میکردم کار خیلی اشتباه بود .

دستی برای تاکسی تکون دادم که وایساد و سوار تاکسی شدم و آدرس خونه رو دادم .

 

در خونه رو باز کردم وارد خونه شدم کلید رو میز گذاشتم و روی کاناپه نشستم انگار هر چی فکر میکردم اعصابم بیشتر از قبل بهم میریخت .

 

صدای زنگ خونه اومدن از روی کاناپه بلند شدم سمت در رفتم در رو باز کردم که آلیا رو دیدم با خوشحالی بغلش کردم و گفتم:

من:خاله ی عزیز من بلاخره سری به ما زدی؟

آلیا:خب خاله ی شما یکم کار داشت نمیتونست بیاد .

من:همیشه کار داره خاله‌ی ما !

آلیا خاله ی منه از من 3سال بزرگتره برای همین مثل دوستم میمونه و بهش آلیا میگم خاله نمیگم و البته خودش میخواست که بهش آلیا بگم .

آلیا اومد داخل خونه و گفت:

آلیا:مرینت چه خبرا پسر مسر تور کردی ؟

با خنده گفتم:

من:نه پسر روسیه‌ای پیدا کردم نه فرانسوی تو چی پیدا کردی ؟

آلیا با خوشحالی قهقهه ای زد و با شادابی گفت:

آلیا:وای نمیدونی که چقدر جذابه مرینت قراره یه ماه دیگه بیاد خاستگاریم !

من:خب حالا اون پسر بیچاره کی هس ؟

آلیا زد رو شونه‌م و گفت:

آلیا:تازه خیلی خوش‌شانسه دلشم بخواد منو داره .

من:خب عکسش رو نشون بده .

آلیا از کیفش موبایلشو در‌آورد بعد چند مین عکسی رو به طرفم گرفت با تعجب به عکس نگاه میکردم شباهتایی به آدرین داشت .

من:اسمش چیه آلیا ؟

آلیا:اسمش فیلیسه !

من:برادری چیزی داره ؟

آلیا:نه چطور چیزی شده ؟

من:نه اتفاقی نیوفتاده فامیلیش چیه ؟

آلیا:آگرست، فیلیس آگرست !

من:چی؟آگ..آگرست ؟

آلیا:آره خوبی مرینت؟

من:آره خوبم .

با فکری مشغول رفتم داخل آشپزخونه و قهوه‌ساز رو؛ روشن کردم .

یعتی آدرین با فیلیس ارتباطی داره ؟یا فقط فامیلی هاشون شبیه همن؟

از آشپزخونه با صدای بلندی گفتم:

من:آلیا فیلیس پولداره ؟

آلیا:پولدار چیه ثروتمنده !

آهانی گفتم و به فکر فرو رفتم ...

 

پایان...

خب امیدوارم لذت برده باشید.

شرط این پارت 35لایک و 40کامنت

5000کاراکتر