رمان جدید قبول میکنم پارت اول

Helen Helen Helen · 1403/03/13 18:26 · خواندن 1 دقیقه

برو ادامه که جذابه

زویا..خدایا!به من اراده بده هرچی به من بدی قبول میکنم خواهش میکنم مرا در راه درست خودت بگذار

پریتی..اوه هنوز آماده نیستی وا چرا تو روز عروسیت شلوار جین پوشیدی؟خب اشکال نداره برو سریع آماده شو اون پسر خیلی خوبیه.

عابد..آیا بنده حق دارم شما رو زن و شوهر قرار بدم؟

مرد..بله

زویا..ب....ب...نه و دویدم و رفتمسمت عبادتگاه آدما دنبالم بودن 😭😭😭😭

آیان..داداش کسی مثل من داداشی نداره هاا

اسد..آره بابا مخصوصا کله شق،مخ زن،دیوانه خب به هر حال من میرم عبادتگاه

زویا..به همراه من یه نفر هم اومد داخل یه مرد

اسد..اون دختر!چه دختر قشنگی بود اشک هاش شبیه مروارید بودن

زویا..بعد از کلی دعا و نظر و نیاز رفتم و تو خیابون با لباس مشکیم قدم زدم که یهو اون مرد هارو دیدم....

خوبه ادامه بدم؟؟خیلی طولانیه.لایک و کامنت نمیخوام فردا پارت میدم البته اگه خوب بود؟