معرفی شخصیت های رمان امیلی و امیلیا+part 2
ادامع
امیلی
تایپ:infj
امیلیا
تایپ:entp
کلارا(دوست امیلی و امیلیا)
تایپ:infp
ریحانه (دوست امیلی و امیلیا)
تایپ:enfj
جوزفین (دوست صمیمی امیلی و دوست امیلیا)
تایپ:enfp
سالی( دوست صمیمی امیلیا و دوست امیلی)
تایپ:isfj
مدرسه جی اس جی
خانم استیسی (معلم پاتیناژ/معلم محبوب)
تایپ:entj
جولیا(دشمن امیلی و امیلیا)
تایپ:estj
پارت دوم👇
امیلیا
اعتراف میکنم آن جور که نشان میدادم هیجان زده نبودم؛بیشتر احساس ترس می کردم. روی تخت ولو شدم و پلک هایم کمکم سنگین شد و خوابیدم . خواب دیدم که:
"روز آزمون بود و من و امیلی روی صندلی های مان داخل سالن نشسته بودیم. وقتی برگه ها را دادند، به سوال ها نگاه کردم. حتی جواب یکی از آنها را هم نمیدانستم. به امیلی نگاه کردم، با آرامش در حال جواب دادن بود. وقتی صدایش زدم، نشنید. نمی دانستم چه کار کنم..... امتحان تمام شد.
بعد از مدتی پدر به دنبالمان آمد و ما را به خانه برد. وقتی موزالین(روزالین، نامادریمان) نتیجه امتحان من را دید شروع کرد به قهقهه زدن و گفت:« میدونستم که اینقدر ضعیفی!!!!...»
پدر و عمه ماریا شروع به تحسین کردن از امیلی کردند و حتی به من نگاه هم نکردند. احساس حماقت میکردم....
امیلی بعد از رفتن به مدرسه من را فراموش کرد...."
از خواب بلند شدم....
در کنارم امیلی را دیدم که خیلی معصوم خوابیده بود.
فکر: #من چقدر به این دختر گفتم که در تخت من نخوابد؟#
بلند شدم و پتو ای را روی امیلی انداختم. کتاب های درسی را دوباره مرور کردم تا اینکه گرسنه م شد.به ساعت دیواری نگاه کردم: ساعت چهار صبح بود.
یواش گفتم:«من خیلی احمقم!!!! آخه چرا این وقت صبح شروع به درس خواندن کردم؟!»
به آرامی در را باز کردم و وارد راه پله شدم. از پله ها به آرامی پایین آمدم. پاورچین پاورچین راه می رفتم.
وارد آشپزخانه شدم و در جایم خشک شدن. سایه ای در آشپزخانه درحال حرکت بود......