عشق سرطانی P8

Aida Aida Aida · 1403/03/11 10:27 · خواندن 3 دقیقه

Hi❤️بریم ادامه

 «موقعیت.:پدر و مادر مرینت در حال ديدن اين عکس» 

مادر. جک یادته دقتی بچه بودن برای مارلین مدادرنگی نگرفتیم، گریه کرد و مرینت پا به پاش گریه کرد و دل داریش داد
پدر. آره همون موقع فهمیدم اینا مثل کوه پشت هم هستن
که یهو صدای ماشین اومد که وارد حیاط می‌شد
«موقعیت :مرینت و مارلین سوار ماشین، مارلین راننده و مرینت کنارش و در حیاط، ماشین خاموش هست»
مارلین. حالت خوبه؟
مرینت. تو یه کتابی خوندم هیچ وقت پرستو حال قو رو درک نمیکنه حالا هم آدرین حال منو درک نمیکنه 
مارلین. نه اینجوری نیست منم به جای اون باشم اون موقع بهم شوک وارد میشد
مرینت. شاید من نباید اول اونو بهش می گفتم 
مارلین. درسته ولی اونم نباید زود داغ می‌کرد 
مرینت....... 
مارلین. حالا پیاده شو خیسی سرما میخوری 
مرینت. باشه 
از زبان مارلین :
از ماشین پیاده و وارد خونه شدیم 
مارلین. کیت (یکی از خدمتکار ها) یه حوله بیار
کیت. چشم
مادر.  مرینت، مارلین چی شده؟ 
مارلین. امم دیر رفتم دنبالش مرینت اومد بیرون وخیس شد 
مادر.  اما توهم دست کمی از مرینت نداری
مرینت. امم
پدر. ولشون کن، حتما حس رمانتیک بودن بهشون دست داده و زیر بارون قدم زدن 
کیت. بفرمایید خانم 
مرینت. ممنون
کیت. 🙂
«موقعیت :مرینت و مارلین تو اتاق مرینت روی کاناپه» 
مارلین. مرینت حالا دیگه بهش فکر نکن. 
مرینت. چجوری فکر نکنم
مارلین. 😔
مرینت. چه آرزوهایی که باهاش نداشتم، باهم باشیم👩‍❤️‍💋‍👨بچه دار بشیم 👨‍👩‍👧👨‍👩‍👧‍👦... 
مارلین. مرینت؟ حالا دیگه بخواب دیروقت باشه؟ 
مرینت......... اهوم باشه
فردا صبح 
«موقعیت:مرینت توی اتاق کارش


به این گلدون خیره شده» 


که یهو 
آلیا. آدرین آدرین 
(در باز شد و آدرین و آلیا وارد شدن، منم بیخیال مثل قبل اما جدی مشغول کارم شدم) 
آدرین. مرینت؟ 
مرینت. (بلند شدم و دستامو پست سرم گره کردم و از پنجره بیرون رو میدیدم). شما آدم تحصیل کرده ایی هستید ولی هنوز بلد نیستید در بزنید؟(بهش نگاه کردم و گفتم: آقای آدرین آگرست 
آدرین 😔
مرینت. آلیا؟
آلیا. بله بااجازه 
(واز اتاق خارج شد) 
آدرین. ممممن، ببخشید 
مرینت. لازم نیست
آدرین. من نزاشتم دیروز تو صحبت کنی حالا بگو
مرینت. دیگه تموم شده 
آدرین. خواهش میکنم بگو
مرینت. نه آدرین دیگه کشش نده🥺
آدرین. آخه چرا. (و گلونی که مرینت بهش خیره شده بود رو انداخت شکست
مرینت. نه آآآدری(و افتاد رو زمین) 
آدرین. نه مرینت مرینت غلط کردم مرینت 😫
«موقعیت:بیمارستان مارلین و مادر مرینت و آدرین بیرون، مرینت تو اتاق و پدرش درحال معاینه» 
(پدر مرینت از اتاق بیرون اومد) 
همه از سر جاشون بلند شدن
مارلین. حالش خوبه؟ 
پدر. (رو کردم به آدرین). چی از جون دخترم میخوای
مادر. مگه چی شده؟ 
پدر.  مرینت بدون دستگاه میتونست 2 سال زنده بمونه حالا با این کار آقا فوقش 1هفته
مارلین. بابا بسه آدرین بیا کارت دارم
(از زبون آدرین) 
همراه مارلین رفتم از بیمارستان خارج شد منم همراهش رفتم او وارد یه کافی شاپ شد و روی صندلی نشست و منم جلوش نشستم
مارلین. راستش آدرین سرطان مرینت خیلی زیار بود و بابام مجبور بود به جای مغزش یه مغز مکانیکی هوشمند گذاشت، تا 4سال مرینت خوب بود که یهو دیدن مغزش به مشکل برخورده اون یه قطعه کم داشت و بدون اون مرینت نه میتونه حامله ونه میتونه بچه ی سالمی داشته باشه
آدرین. اما نامزدش چی؟ 
مارلین. توی دنیا اون یکی از کمیاب ترین قطعات هستش تنها کسی که اون قطعه رو داره بابای نامزد مرینته اون قرار گذاشته به عوض قطعه مرینت با پسرش ازدواج کنه 
آدرین. اااما پس من چی؟! 
مارلین. مرینت فکر نمی‌کرد تو به این زودی برگردی میخواست بعد از ازدواج طلاق بگیره و باتو ازدواج کنه
آدرین.  یعنی برای من میخواست زندگیش با طلاق روبه رو بشه. 
مارلین. آره 
آدرین. الان چی کار کنم 
مارلین. فقط یه کار......

 

 

تموم امیدوارم خوشتون بیاد شرط بعدی
10 لایک
14 کامنت