عشق سرطانی P7
سلام بریم ادامه
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
از اتاق مارلین در اومدم و
رفتم تو اتاقم و سرگرم طراحی شدم که صدای مامانم اومد:
مادر. مرینت مارلین بیای ناهار
مارلین. اومدم
تق تق
مرینت. اومدم
رفتم دستامو شستم و نشستم رو صندلی
مرینت. وای کیش لورن داریم
مارلین. اهوم هوس کرده بودم
آشپز. نوش جان
مادر. 😊
غذامون خودم و رفتم تو اتاقم و رفتم روی تراس و روی صندلیم نشستم و کمکم چشمام سنگین شد و خوابم برد از خواب پاشدم و رفتم ساعت و نگاه کردم ساعت 4وربع بود رفتم حموم و دوش گرفتم و این لباسو پوشیدم.
داشتم خونه بیرون میرفت که:
مارلین. مرینت؟
مرینت. بله؟
مارلین. با ماشینت نمیری؟
مرینت. نه پیاده میرم میخوام یکم قدم بزنم
مارلین. باشه پس ساعت 6 میام دنبالت
مرینت. ممنوو
مارلین. راستی لباس بارونی برداشتی هوا ابریه شاید بارون بیاد.
مرینت. آره یکی برداشتم
مارلین. خداحافظ
از زبون مرینت:
از خونه خارج شدم و قدم زنان به طرف آدرس که آدرین گفته بود حرکت کردم رسیدم به یه خونه در زدم یه مره ایی درو باز کرد
مرینت. سلام مرینت دوپن چنگ هستم من با (هنوز حرفم تموم نشد)
مرده. بیا تو
رفتم تو وای چه باغ پر از گلی بود رفتم جلو داشتم
از روی راهی که با سنگ درست کرده بودن راه میرفتم که صدای آدرین اومد :
A. مرینت، سلام
(اون روی یه صندلی بین گل ها نشسته بود)
M. امم سلام
A. بیا بشین
M.باشه
A.خوبی؟
M.آره ببخشید بابت دیروز
A.عیبی نداره؟ خب شروع کن
M. راستش از کجا شروع کنم، امم من یه نامزد دارم
A. چی؟ نامزد.؟
M.آره اسمش آلکس
A.اما مارلین گفت توچون سرطان داشتی نمیتونستی ازدواج کنی
M. درسته اما
A.اما چی پول ندارم که دارم قیافه ندارم که دارم
M. قضیه اینه
A. نمی خوام بدونم قضیه چیه (با صدای بلند) چرا منو بازی میدی
M. آروم بازی؟ چه بازی؟
A. اگه دوستم نداشتی همون اول میگفتی چرا گفتی سرطان دارم
M. خب الانم میگم
A. دیگه نمیخوام بگی.
M. نگا گوش نمیدی
A. آخه چرا با قلبم بازی میکنی من 7سال پات وایستادم
M. چی الان داری منت سرم میزاری
A. (باصدای بلند). بله چرا نزارم
(یه دفعه سرم گیج رفت و دستمو گذاشتم رو سرم و چشامو بستم.
M. درسته من از اول دوستت نداشتم الانم ازت بدم میاد الکی 7 سال به پام بودی الانم دیر نشده برو با کلویی، کاگامی و... ازدواج کن اونام برات میمیرن خداحافظ
A. 🥺
از خونه اومدم بیرون که یهو بارون شد
گریم گرفته بود لباس بارونیمو پوشیدم ولی موهام همه خیس شده بود
اما اینقدر دلم درد داشت که به سرمای بیرون نمیرسید که یهو :
مارلین. مرینت
(روکردم بهش)
دستشو باز کرد که بیام بغلش، بغلش کردم و تاجایی که امکان داشت گریه کردم
از زبان آدرین :بعد از اون حرفا دلم شکسته بود و رفتم بیرون تا یکم قدم بزنم و خودمو خالی کنم
از زبان مارلین :ساعت 45و5 بود رفتم دنبال مرینت ترافیک بود دردم یه دختر به شکل وشمایل مرینت با لباس آبی داره گریه میکنه رفتم جلو تر پارک کردم و رفتم مرینت و بغل کردم.......
تمومید لایک و کامنت فراموش نشه
یه سوال
تا اینجا راضی بودید
💕❤️❤️❤️💕