درهای بسته P7
سلام بروبچ چ خبر؟ خیلی خوش اومدیم ب پارت جدید و سری میریم سراغ داستان:
......ANNA......
دنبال بابام بودم نه مامانم بود نه بابام. یه صدایی شنیدم از چند سلول اونور تر:
+مایک داری چه گهی میخوری؟
_عه ابجی چ.. چطوری؟ هیچی یهو اومد داخل شلوارو کشید پایین و بعد گفت منو ب.کن«نویسنده: چرا تو شهر ما ازین دخترا نیس😂هیچی هیچی ادامه میدیم»
+زهر مار تو که اینجوری نبودی. نکنه منم میدی ج.ق میزدی؟
_ام..... ام یجورایی«نویسنده: دارک شد😂»
+خفه شو کثافت ب بابا میگم پاشو بیا بریم.
_ای بابا داشتیم عشق و حال میکردیما«عجب😂»
مایک شلوارشو پوشید و رفتیم سراغ پیدا کردن بابام. اما ینی کجا بود؟ک یهو برق اونجا قط شد..........
....... مایک.........
یهو دیدم انا نیس. خب لامصب یه ذره زود تر غیب میشدی عه. مثلا داشتیم عشق میکردیما. اخه همیشه که این موقعیت گیر نمیاد حالا ولش هم انا هست هم زن اینده«نویسنده: مث رفیقم اسمتو میزارم جقی😂»
یهو ی صدای جیغ اومد. نکنه داشتنـ.... نه نه نه اون به هیچکس نمیده مایک فکر بد نکن.... دوباره صدا بلند شد.نه فک کنم اینبار داره میده. خدایا این چه شانس تخمیه ما داریم؟که یهو یه مرد سبیلو جلوم ظاهر شدـ....... FINISH PART 7☠️❤☠️
پایان پارت 7❤☠️❤
خب اینم از این ببخشید که کم بود مهسا این منحرفی نیس و بای❤😂