ℌ𝔬𝔫𝔢𝔰𝔱 𝔢𝔶𝔢𝔰 〷 +خبر

𝗶𝗇𝗌𝖺𝗇𝖾 𝗶𝗇𝗌𝖺𝗇𝖾 𝗶𝗇𝗌𝖺𝗇𝖾 · 1403/03/05 17:12 · خواندن 11 دقیقه

P1


 Master honey S2

داشتم سالاد خرد می کردم که در به طرز وحشیانه ای باز شد.
با ترس پریدم و چاقو از دستم افتاد .. بلند شدم و از آشپزخونه به بیرون سرک کشیدم.
با دیدن آدرین توی این وضع چشمام گرد شد ،خبری از اون تیپ همیشه ش نبود بلوزش به طرز شلخته ای از شلوارش بیرون زده برد و نصف دکمه هاشم باز بود.
تلو تلو می خورد و از این فاصله معلوم بود مست کرده. این حالت ها برام آشنا بود،بابامم خیلی زیاد مست می کرد اما مستی اون کجا و مستی آدرین کجا!
در حالی که با خودش حرف می زد به سمت مبل رفت و روش ولو شد.
جرئت نزدیک شدن بهش رو نداشتم،مونده بودم چه خاکی به سرم کنم که صدای فریادش اومد:
آدرین_غلط کردی بخوای شوهر کنی... من دو تاتونم جر میدم.
ابروهام بالا پرید،با کی بود؟
دوباره با فریاد گفت
آدزین_هـ*رزه فکر کردی من به حال خودت می ذارمت؟تو مال منی پد*رسگ مال من.
ناباور بهش خیره شده بودم،این واقعا آدرین بود ؟
دلو به دریا زدم و به سمتش رفتم... روبه روش ایستادم.
چشمای قرمزش و به چشمام دوخت و کشدار گفت
آدرین_چــــرا شما زنـــــا... انقدر نمک به حرومین؟
اخمام در هم رفت و گفتم
مرینت_نمک به حروم جد و آبادته این چه وضعشه؟
خندید ،قهقهه زد و گفت
آدرین_اونم مثل تو زبون درازه می دونی؟چشماشم شبیه توعه،عطرشم شبیه توعه.
به سمتم خم شد دستم و کشید .. کنارش پرت شدم. با داد و بیداد گفتم
مرینت_چیکار می کنی؟
سرشو بین موهام فرو برد و عمیق نفس کشید و سکوت کرد.
یه طوری سکوت کرد انگار خوابش برده!این دیوونه چش شده بود؟ با فکر اینکه از مستی بیهوش  شده خواستم بلند بشم که نذاشت. محکم گرفتتم و خمار گفت
آدرین_نمــــی ذارم بری،نمی ذارم شوهر کنی.غلط کردی شوهر کنی...
ساکت شدم تا ادامه بده.
عمیق تر نفس کشید و گفت
آدرین_من همه زندگیمو پات ریختم تخم سـ*ـگ‌،گـ*ـه زیادی خوردی بخوای عاشق یکی دیگه بشی.
نفس توی سینم حبس شد. یه لحظه حس کردم اینا رو داره به من میگه. واقعا چه قدر خوب بود یکی تا این حد دوستت داشته باشه.
صداش هر لحظه ضعیف تر می شد اما ادامه داد:
آدرین_من تو توعه خر و دوست داشتم،بی لیاقت من خواستمت.
برای یه لحظه از اون دختری که آدرین و به این روز در آورده بدم اومد . درست که من دل خوشی از این آدم نداشتم ولی اون هم عاشق من نبود.
اما الان یه جوری تو مستی ناله می کرد که آدم واقعا دلش می خواست همچین مردی عاشق اون باشه.
به هزار بدبختی ازش جدا شدم،خواستم بلند بشم که مچ دستمو کشید و خمار گفت:
آدرین_نرو...
مچمو کشید،دوباره کنارش پرت شدم.خمار بهم نگاه کرد.دستشو زیر چونه م گذاشت و کشدار گفت
آدرین_می دونی با چند نفر خوا*بیدم تا فکر بوسـ*ـیدن تو از سرم بپره؟
دلم برای یه لحظه سوخت.منم جز همونا بودم .. یه ابزار برای فراموش کردن عشقش.
نگاهش رو به لب هام دوخت و ادامه داد:
آدرین_از پیشم نرو خوب؟؟؟؟
جوابی ندادم.سرش و نزدیک آورد و نرم لب هامو بوسید.برعکس همیشه که از روی  این کار و می کرد این بار مثل یه عاشق واقعی بود . برای یه لحظه دلم لرزید.
ناخودآگاه چشمامو بستم... مثل همیشه بوسیدنش خیلی کوتاه بود. خمار گونه کنار گوشمگفت
آدرین_خیلی می خوامت ،با اینکه یه جنـ*ـده ی عوضی هستی اما من دوستت دارم.آرایش کردناتم دوست دارم.رژ قرمزتم دوست دارم...
فقط سکوت کرده بودم تا ادامه بده.

این بار سرش رو روی شونه م گذاشت و چشماشو بست و با صدای ضعیف و خواب آلودی گفت
آدرین_خیلی خاطرتو می خوام... می دونی چرا؟
ساکت شد ،حتی ادامه ی جمله ش رو هم نگفت . از سنگین شدنش حس کردم خوابش برده. یا شاید هم بیهوش شده.
ازش فاصله گرفتم به طور کامل روی کاناپه دراز کشید .. هنوزم حرف می زد اما نامفهوم بود.
به آشپزخونه رفتم و زیر گاز و خاموش کردم بدون اینکه میلی به خوردن داشته باشم 
قابلمه رو توی یخچال گذاشتم و چراغ و خاموش کردم .. خواستم برم طبقه ی بالا اما نمی دونم چرا دلم نیومد . به سمت آدرین رفتم .کاناپه ای که روش خوابیده بود زیرش طوری بود که به شکل تخت در میومد،همونو بازش کردم. 

بالشی گذاشتم و دراز کشیدم... به آدرین که الان غرق خواب بود نگاه کردم و در نهایت پلک هام سنگین شد...


سر کلاس نشستم و نگاهمو به مکس دوختم.
دقیقا دو ردیف بالا تر از من سمت راست کلاس نشسته بود.
برعکس قبل حتی بهم نگاه هم نمی کرد و من آخر هم نفهمیدم آدرین چیکار باهاش کرد 
که مکس کله شق یهو این همه عوض شد.

موبایلم  و در آوردم و براش تایپ کردم:
مرینت_چرا دیگه بهم نگاهم نمی کنی؟
براش ارسال کردم.نگاهی به گوشیش انداخت و بی اهمیت سر جاش گذاشت و دوباره مشغول حرف زدن شد.
داشت گریه م می گرفت از اون بیشتر عصبانی بودم.
بهش زل زده بودم که متوجه شدم آدرین داخل اومد..
همه به احترامش بلند شدن... می دونستم با اطمینان بگم چشم هاشو به زور باز نگه داشته.
نه اینکه خوابش بیاد،اما انگار از سردرد رو به مرگ بود... بهتر بره بمیره خودخواه عوضی...
اصلا حال کردم اون دختره ولت کرده و با یکی دیگه ازدواج کرد. امیدوارم که از درد عشق بمیره!
برعکس همیشه نه حضور غیاب کرد نه به کسی گیر داد. مشغول تدریس شد اما معلوم بود حالش خوش نیست... نیمه های درس هم نتونست ادامه بده،روی صندلیش نشست و سرش و بین دستاش گرفت.
مثل همیشه دخترای آویزون و بدبخت یکی یکی مشغول خودشیرینی شدن.
اول از همه کلویی بود که با عشوه گفت
کلویی_خدا مرگم بده استاد چی شدین یهو ؟
نتونستم جلوی دهنمو بگیرم و گفتم
مرینت_سر درده اما اگه تو ادامه بدی حالت تهوع هم به احساسش اضافه میشه.

یکی از پسرا با طعنه گفت:
ناشناس_شما از کجا می دونید ایشون سردردن ؟
یکی مثل وز وز مگس از پشت سرم گفت
ناشناس 2 _معلومه دیگه این از استادا پول می گیره باهاشون می خوابه
بدجوری حرصم گرفت... 

خواستم جوابشو بدم که صدای خش دار آدرین بلند شد:
آدرین_کلاس کنسله می تونید تشریف ببرید.
نگاه عصبانیم رو به آدرین دوختم و زیر لب گفتم
مرینت_ایشالا سرت از درد بترکه و بمیری.
بلند شدم و وسایلم و جمع کردم،همون لحظه به موبایلم اس اومد. بازش کردم،از طرف آدرین بود که نوشته بود:
آدرسم_با تاخیر بیا اتاقم.
پوزخندی زدم و توی دلم گفتم
مرینت_به همین خیال باش
لابد می خواست باز منو با یکی دیگه اشتباه بگیره،نامردم اگه من توی این دانشگاه رسواش نکنم و به همه نشون ندم هـ*ـرزه ی واقعی من نیستم استاد عزیزشونه.
کولم و روی دوشم انداختم و از کلاس بیرون رفتم،تا شروع کلاس بعدی نیم ساعتی وقت داشتم برای همین رفتم سلف و برای خودم نوشیدنی گرفتم و با آرامش خوردم. 

هر چند در ظاهر آروم بودم وگرنه داشتم از حرص خفه می شدم. نیمه های نوشیدنیم بود که تلفنم زنگ خورد،با دیدن اسمش اخمام در هم رفت و ریجکت کردم که بلافاصله دوباره زنگ زد.
تماس و وصل کردم و با تندی گفتم
_چیه؟

با شنیدن صداش شک کردم که خودشه یا نه.
آدرین_کجایی مرینت؟
با دودلی گفتم

مرینت_تویی؟این چه صداییه؟
آدرین_هیچی نپرس برو از ویلیامز یه مسکن بگیر با آب بیار تو اتاق من،دیر نکنی!
حرفش و زد و تماس و قطع کرد .. میخواستم نرم تا تلف بشه اما دلم نیومد صداش خیلی بد میومد و معلوم بود که درد زیادی داره.
از جا پریدم و به آبدار خونه رفتم یه بسته قرص و یه لیوان آب گرفتم و با عجله به سمت اتاقش رفتم.
خداروشکر که آدرین اتاق مجزا داشت وگرنه مثل بقیه اساتید توی یه اتاق بود و من الان باید زیر نگاه سنگین همشون می بودم.
خودش رو روی مبل رها کرده بود و با دستش چشم هاش و پوشونده بود.
به سمتش رفتم و کنارش نشستم،دستم و روی آرنج دستش گذاشتم و گفتم
مرینت_بیا این قرص و بخور.
به زحمت دستش و باز کرد،انگار نور چشماش و اذیت می کرد که پلک هاش به سختی باز بود ،قرص رو از بسته در آوردم و با آب به خوردش دادم. بلند شدم و پرده رو کشیدم و گفتم
مرینت_وقتی تا خرخره می خوری فکر اینجاشم باش!
با اینکه داشت به رحمت الهی می رفت اما زبونش همچنان تند و تیز بود
آدرین_من که مثل اون بابای به درد نخورت بد مست نیستم،یارو بهم جنس بنجل انداخته اما تو نگران نباش من اونو هم جر میدم

لبخندی از این لحنش روی لبم نشست. مثلا استاد بود!
دوباره کنارش نشستم و گفتم
مرینت_مشکل از جنس اون نبوده جنابعالی به یاد عشق از دست رفتت تا پای مرگ خورده بودی،کل خونه روی بوی الکل برداشته بود...
نگاه تند و تیزی بهم انداخت و گفت
آدرین_تو مستی که دستما*لیت نکردم؟لابد کردم که انقدر شنگولی... حـ*ـال دادم بهت.
صورتم و جمع کردم و گفتم
مرینت_نخیر... خداروشکر که خوابت برد ولی با اون هذیون گفتنات تا صبح نذاشتی بخوابم.حالا اون دختری که ولت کرده و شدی فرهاد کوه کن کیه؟
چپ چپ نگاهم کرد و گفت
آدرین_فضولیش به تو نیومده
با پوزخند گفتم
مرینن_آره به من نیومده ولی وقتی مست می کنی من باید جمعت کنم.
دستشو روی سرش گذاشت و با صدای خش داری گفت
آدریم_من دارم می میرم مرینت تو با من بحث می کنی،به مولا تلافی همشو سرت در میارم.
از جام بلند شدم و گفتم
مرینت_بمیر بهتر منم به زندگیم میرسم.
به سمت در رفتم که گفت
آدرین_یعنی داری میری؟
خودمم دلم نمیومد ولش کنم ولی از یه طرف می گفتم به من چه؟همونی بیاد جمعش کنه که به خاطرش مست کرده.

درو باز کردم که دیدم دو تا دختر دارن به این سمت میان تو دست یکیشون یه قرص و یه لیوان آب میوه بود... 

از اونجایی که اتاق آدرین انتهای راهرو بود و اتاق دیگه ای اینجا نبود مطمئنم که اون دخترا داشتن میومدن اینجا.
درو و بستم که گفت
آدرین_منصرف شدی؟
حالا که آوازه م پیچیده بود پس بذار هر فکری می خوان بکنن.
به سمتش رفتم و گفتم
مرینت_آره منصرف شدم... چی کار می تونم برات بکنم؟
با همون چشمای بسته و صدای خش دارش گفت
آدرین_بیا سرم و ماساژ بده.
تا خواستم بگم رو تو کم کن صدای چند تقه به در اومد و بعدش هم در باز شد.
پشت چشمی نازک کردم و برگشتم،فکر می کردم اون دو تا دختر و می بینم اما در کمال تعجب استاد کافین رو دیدم.
نیم نگاهی به من انداخت و خطاب به آدرین گفت
کافی_خیر باشه ! کل دانشگاه از تو میگن،کلاس تو کنسل کردی مریضی چیزی شده؟
آدرین با همون صدای دو رگه ش گفت
آدری_یارو جنس بنجل بهم انداخت ولی بذار من روبه راه بشم تمام اون بطری ها رو تو حلقش می کنم.
استاد سری با تاسف تکون داد و گفت
کافی_صد دفعه بهت گفتم از هر کسی نخر،مگه جود چشه؟همیشه جنساش اصله!
چشمام از تعجب گرد شد . یعنی استاد کافین هم اهل مشروب خوری بود؟ 

از اون گذشته جلوی من راحت حرف زد از کجا می دونست بین من و آدرین چیزیه؟

روی صندلی نشست که آرمین گفت
آدری_جود اگه خودشو پاره کنه من ازش نمیخرم،بچه پرو واسه من شاخ و شونه می کشه.
کافی_پس برو از هر کس و ناکس بخر تا به این حال بیوفتی حقته.
اخمام در هم رفت . این همه این استادا تریپ با شخصیت بودن بر میدارن اما همشون یه مشت الکلی معتادن. مارو بگو فکر می کردیم استاد کافین یه فرقی با آدرین داره نگو اونم لنگه ی رفیقش بوده🫤🫡
دیگه واینستادم تا حرفاشونو بشنوم و از اتاق بیرون رفتم و همون طوری که به سمت کلاس بعدیم می رفتم جد و آباد هر چی دانشگاه و استاده رو مورد عنایت قرار دادم.


کات.

ممنونم از حمایت هاتون.

و خبر،،

داییم فوت کرده،ایشون یکی از کسانی هستن خیلی دوستش داشتم،و به جای پدر مرحومم بود ولی خب آسیب های خیلی خیلی خیلی زیادی بهم زد.

ولی من به حرمت روز هایی که بهم تو بچگی کمک کرده دلم نمیاد و وجدانمم قبول نمیکنه که تو مراسم‌ش نباشم.

آفلاینِ آفلاین نیستم و ممکنه که حرف های مهم رو جواب بدم.

ولی حالم زیاد خوب نیست

ممکنه وقتی به شرط رسید پارت نتونم بدم ولی سعیم رو میکنم.

لطفا پس زیاد پا فشاری نکنین.

شرط:¹⁰⁰ کامنت ⁴⁵ لایک

لطفا قدر کسایی که دارین بدونین،پدر مادر،کسانی که ازتون حمایت میکنن [هر کی باشه،فامیل،همسایه]،خودم نبودنشون رو خیلی خیلی تجربه کردم،پس لطفا قدرشون رو بدونین و تنهاشون نزارین تو مواقع بد که تنها نمونین،تنهایی خیلی بده،خیلی بد.

مواظب خودتون حتما باشین.

ماچ به کله تک تکتون✨️