واقعی ترین عشق p6
پارت ششم
... گابریل ایستاده بود و از پشت شیشه آزمایشگاه، به رباتی که هوش مصنوعی «مرینت» روی آن نصب شده بود، نگاه میکرد.
جسیکا هم کنار او ایستاده بود.
گابریل رو به جسیکا کرد و به او گفت:« باورم نمیشه که این برنامه رو من نوشتم... حتی یه ذره هم به امیلی شباهت نداره... کلاً یه نسخه معیوبه... ظاهراً باید خیلی بیشتر روش کار کنم تا بتونم یه چیزی شبیه امیلی ازش بیرون بکشم...»
جسیکا سرش را پایین انداخت و من من کرد.
گابریل به او گفت:« چی شده جسیکا؟ چیزی میخوای بگی؟»
جسیکا آرام آرام به گابریل گفت:« قربان، شما که میدونید این هوش مصنوعی هر چقدر هم کامل باشه نمیتونه جای همسرتون رو بگیره... پس چرا دارین وقتتون رو تلف میکنید تا یه نسخه شبیهش رو بسازید؟»
جسیکا تصور میکرد که گابریل با داد و فریاد و خشم پاسخش را بدهد، اما گابریل با آرامش گفت:« ببین جسیکا، تو که غریبه نیستی، من میخوام آدرین رو خوشحال کنم. میخوام این موجود رو کاملاً شبیه به مادرش کنم تا شاید یه مقدار از غمش کم بشه... میدونم اگر موفق بشم انقلابی در تکنولوژی به راه میوفته، اما برام اهمیتی نداره، فقط آدرین مهمه...»
جسیکا چیزی نگفت، فقط لبخند کوچکی زد و سکوت کرد.
گابریل به جسیکا گفت:« میرم خونه تا کار رو تموم کنم.» ...
؛
... نیمه شب، در راهرو های تاریک شرکت آگرست، که همه جا خاموش و ساکت بود، ناگهان صدای خفیفی به گوش رسید... ربات فعال شده بود.
طنین صدای زنانه ربات در راهرو های تاریک پیچید:« بارگزاری سیستم، مرینت فعال شد!»...
{ تا بعد }