واقعی ترین عشق p5

AMIR AMIR AMIR · 1403/02/29 02:48 · خواندن 2 دقیقه

پارت پنجم 

 

... «پسرم! یه سورپرایز برات دارم!» 

آدرین برگشت. 

کمی جا خورد، سابقه نداشت پدرش اینگونه ناگهانی وارد اتاق شود و با خوشحالی فریاد بزند. 

بنابراین آدرین با حالت مشکوک پرسید:« چیزی شده پدر؟» 

گابریل نزدیک آدرین شد و شانه های او را گرفت؛ سپس با لبخند به پسرش گفت:« یه خبر خوب! ببین، من امروز با آقای داموکلس، مدیر دبیرستان فرانسوا دوپون ملاقات داشتم...» 

آدرین در دلش گفت:« خسته نباشی بابا!... خودم میدونستم...» 

گابریل ادامه داد:« ... اون به من گفت که دوره سن تو، سن شدیداً حساسیه و بنابراین لازمه که تو حتماً به مدرسه بری... به همین خاطر من تصمیم گرفتم که تو رو به مدرسه بفرستم!» 

آدرین که تا آن لحظه لبخندی مصنوعی به چهره داشت، از ته دل خندید و با خوشحالی پدرش را در آغوش گرفت و گفت:« وای پدر! باورم نمیشه! ازت ممنونم!!!!! ازت خیلی خیلی خیلی ممنونم!» 

گابریل در جواب گفت:« خواهش میکنم پسرم... دبیرستان فرانسوا دوپون خیلی جای خوبیه، «کلویی» دختر شهردار بورژوا و آدری بورژوا هم به اون دبیرستان میره، مطمئنم که اونجا احساس غریبی نمی‌کنی...» 

کمی از لبخند آدرین محو شد، در دل گفت:« ای بابا... از این دخترهٔ پر افاده متنفرم...» ولی نمیتوانست جلوی خوشحالی خودش از رفتن به دبیرستان را بگیرد. 

در همین لحظه، زنگ موبایل گابریل به صدا در آمد و جشن کوچک پدر _ پسر را به هم ریخت. 

گابریل به موبایلش نگاه کرد و به آدرین گفت:« ای وای، جسیکائه، حتماً کار واجبی داره...» سپس از اتاق آدرین خارج شد. 

گوشی را جواب داد:« الو؟ چی شده جسیکا؟» 

جسیکا گفت:« قربان، باید هر چه زودتر بیاین شرکت... یه مشکلی پیش اومده...» 

 

 

 

 

 

 

 

{ تا بعد }