⚜️ 𝐦𝐚𝐬𝐭𝐞𝐫 𝐡𝐨𝐧𝐞𝐲 🔰

𝗶𝗇𝗌𝖺𝗇𝖾 𝗶𝗇𝗌𝖺𝗇𝖾 𝗶𝗇𝗌𝖺𝗇𝖾 · 1403/02/28 14:42 · خواندن 4 دقیقه

𝐏𝟏𝟓


  • چالش:تو پارت بعدی قراره کاور و اسم رمان رو بخاطر فصل ² عوض میکنم ،اسمو تعیین کردم،[Honest eyes ][چشمان پر صداقت]از شما بازدید کنندگان رمان میخوام کاور رو اگه دوست داشتین درست کنین،ژانر رمان آدرینتیه ،خشن و نسبتا غمگین...،یه پست جدا میسازم و کاور هارو توش میزارم و شمام رای میدین:))
  • نکته: اسمتونم بفرستید(تو گفتمان)
  • جوایز: ⁰⁰⁰ ⁷ سکه یا ¹⁵ درخواستی
  • گوش به زنگ باشین:))

وارد ساختمون دانشگاه که شدم چشمم به مکس افتاد...

فکر می کردم آدرین یکی رو فرستاده باشه تا کتکش بزنه اما اون سالم بود.. 

البته اگه زخم کنار لبشو فاکتور می گرفتم...

به سمتش رفتم و با نگرانی صداش زدم

مرینت_مکس خوبی؟

سرشو به سمتم گردوند نگاه سردی بهم انداخت و گفت

مکس_به تو ربطی داره؟

از لحنش یخ زدم ،با تته پته گفتم

مرینت_تو چته؟

با همون لحن سردش جواب داد

مکس_ببینید خانم مجد لطفا دیگه منو به اسم کوچیک صدا نزن این یک، من نمی خوام شما با من احساس صمیمیت بکنی این دو،لطف کن هر وقت منو دیدی راهتو کج کن از یه طرف دیگه برو اینم سه.

ناباور بهش نگاه کردم...منو با قیافه ی شوک زدم تنها گذاشت و رفت...

محال ممکن بود مکس با من این طوری حرف بزنه من مطمئنم کاسه ای زیر نیم کاسه ست!

با عصبانیت به سمت اتاق آدرین رفتم و بدون در زدن خصمانه بازش کردم و گفتم

مرینت_تو چی کار کردی با...

حرفم با دیدن استاد کافین(درسته؟) قطع شد.

آدرین با نگاه وحشتناکی به من خیره شده بود...

بدجوری خجالت کشیدم چون احترام خاصی برای استاد کافین قائل بودم اونم برای جدیتش موقع درس دادن.

(استاد کافین)بی اهمیت سرش رو برگردوند سمت آدرین و گفت

کافین_پس خیالم بابت اون وکیلی که گفتی راحت باشه؟

آدرین دستی به شونه ش زد و گفت

آدری_انقدر نگران نباش رفیق،هر چی نباشه یه نیمچه نفوذی داریم.مطمئن باش نمی ذارم یه جوجه فوکولی واست دردسر درست کنه. تازه پدرش و می شناسم،از اون صگ‌مصب های عالمه،دو تا تهدیدش بکنم دادگاه به نفع تو تموم میشه.

استاد لبخندی زد و گفت

کافی_باشه،یه روزی جبران کنم...

آدرین با اخم ساختگی گفت

آدری_برو دیگه این حرف و ازت نشنوم. 

استاد با لبخند کمرنگی سر تکون داد و به سمت در اومد . 

سریع کنار رفتم و اونم بدون اینکه نیم نگاهی بهم بندازه از اتاق خارج شد...

اون که رفت آدرین با عصبانیت به سمتم اومد،در و بست و غرید

آدری_این چه وضع داخل اومدنه مرینت؟

حق به جانب و عصبانی گفتم

مری_به مکس چی گفتی ؟

بی حواس گفت

ادری_مکس کدوم خریه؟

من سکوت کردم و انگار اون تازه فهمید،نگاه بدی بهم انداخت وگفت

ادری_گفتم دیگه اسم اونو جلوی من نیار گفتم یا نگفتم؟

مری_بهم بگو چیکارش کردی که این طوری شد؟

به سمت میزش رفت و گفت

آدری_کاریش نکردم اون خودش بادهوا بود یه سوزن زدم بهش بادش خوابید بچه قرتی تخم سگ.

منظورش و از این حرفا نمی فهمیدم. 

فقط می دونستم یه کاری با مکس کرده..

به سمتش رفتم روبه روش ایستادم و گفتم

مری_چیکارش کردی آدرین؟

بهم نگاه کرد ،چشمش که به صورتم افتاد اخمی کرد و گفت

ادری_باز که از این آت آشغالا مالیدی؟مگه من بهت نگفتم بدم میاد؟[نویسنده:بل بله ادرین از آرایش متنفره😃💔]

کلافه از اینکه بحث و به کجا کشوند گفتم

مری_ولم کن تو رو خدا

سری تکون داد.نمی فهمیدم من که کم آرایش کرده بودم دردش چی بود ؟

 انگار هرزمان آرایش رو صورتم و میدید یه آدم دیگه میشد...

دستشو دور کمرم حلقه کرد.

سرشو نزدیک آورد و زمزمه وار کنار گوشم گفت:

_تنبیه دیشب بهت حال داد آره؟ آرایش میکنی،جلوی من اسم اون سگ پدر و میاری!

هلم داد به سمت در چسبوندم به در و با کلید قفلش کرد . 

با تته پته گفتم

مری_من فقط...

ادری_فقط چی

مری_فقط خواستم که...

حرفم رو با گذاشت لبهاش روی لبهام قطع کرد . این بار خبری از گاز گرفتن نبود،نرم وآهسته منو بوسید و در نهایت ازم فاصله گرفت همون طوری که به سمت میزش می رفت گفت

ادری_اگه می خوای ملکه بشی باید با من راه بیای،اگر هم میخوای زندگی تو جهنم کنم میتونی به سرتقی هات ادامه بدی...فعلا برو،سرکلاست دیر میرسی.

نفس راحتی کشیدم و کلید و چرخوندم درو باز کردم و از اتاق بیرون رفتم .

 باید اعتراف می کردم که از آدرین می ترسم رفتار و نوع حرف زدنش شبیه مافیا های آدم کش بود.خدا عاقبت منو با این بشر به خیر میکرد..


ممنونم که تا این پارت همراهم بودین🙃🌷

و اینکه حمایت کردین:))

چالش رو یادتون نره:))

شرط:⁴⁵ لایک ⁹⁰ کامنت:)

دیالوگ همیشگیم:مواظب خودتون و عزیزانتون باشین:))))))))