قلب تاریک پارت ۲

𝐅𝐚𝐢𝐥𝐞𝐝 𝐛𝐨𝐲 𝐅𝐚𝐢𝐥𝐞𝐝 𝐛𝐨𝐲 𝐅𝐚𝐢𝐥𝐞𝐝 𝐛𝐨𝐲 · 1403/02/23 13:08 · خواندن 5 دقیقه

هعییییییییییییی هنوز کامنتا به اون چیزی که میخواستم نرسید ولی خوب پارت جدیدو دادم.

 

 

حالا که بخاطر من اینجوری شدی پس بیا بریم یجای بشینیم تا حالت بهتر بشه.

گفتم : نمیخواد مرسی ممنون برای کمکت!!!!!! خودم میتونم راه برم پس ممنون میشم دستمو از رو شونت برداری و بزاری برم.

گفت : ای بابا تو چرا انقدر بد اخلاقی بعدشم شاید خودت همچین حرفی بزنی ولی پات یه چیز دیگه میگه.

واقعا اون لحظه بدنم بخصوص پام خیلی درد سرمو اونوری کردمو گفتم : خیلی خوب باشه. یکم خندید و گفت: خیلی بامزه ی، میخواستم برگردم یه جواب درست حسابی بهش بدم که گفتم بیخیال ،شروع کردیم به راه رفتنو یکم راه رفتیم که به یه نیمکت رسیدیم منو نشوند رو نیمکت بعدش گفت : من میرم دوتا آب معدنی بگیرم بیام.

گفتم : مرسی ولی واقعا به کمکت احتیاجی نداشتم خودم میتونستم راه برم ولی خوب حالا که منو تا اینجا آوردی خیلیم ممنوتم پس خوشحال میشم منو به حال خودم بزاری!! 

گفت : بهع خسته نباشی ، اینو یادت باشه یسری ادمای هستن که وقتی یکی کمکشون میکنه تا براشون جبران نکنن دست برادر نیستن و من هم جزو اون دسته از آدم هام پس تلاش برای دور کردن من از خودت بی فایدس تا برات جبران نکنم ول کن نیستم. 

بهش گفتم : چقدر تو رو مخی ده بابا ولم کن نمیخوام کمک نمیخوام من اصلا غلط کردم بهت کمک کردم الان ولم میکنی؟

گفت : نه 

گفتم : هوف چیکارت کنم ولی واقعا برام عجیبه هرکس دیگه ی بود الان دوتا میزاشت رو حرفام بهم پس میداد تو چرا اینجوری؟

گفتش : بهت گفتم که من از اون ادمای هستم که اگه کسی بهش کمک کنه تا برای طرف جبران نکنه ول کن نیست من همچین ادمیم و و البته ادم با ادم فرق میکنه هرکسی حرف زدن و طرز برخوردش شعور و شخصیتش رو  نشون میده پس الان متوجه شدی من چرا اینجوریم؟

گفتم : بله متوجه شدم و متوجه شدم که شما خیلی رو مخ هستی و یه سوالی این وسط پیش میاد بعد اگه اون طرف مقابل نخواد براش جبران کنی تکلیف چیه ؟

یکم خندید و گفت : مگه دسته خودشه که نخواد باید بخواد .

گفتم : بله دسته خودمههههههههه پس ولم کننننننن 

گفت : بعدشم تو چرا انقدر سعی میکنی بقیه رو از خودت دور کنی یا نکنه از شانس بده منه که باهام اینجوری رفتار میکنی ؟ 

وقتی این حرف و زد اخمامم تو هم رفت و خیلی سرد جواب دادم : من نه فقط با تو با همه اینجوریم خوشم نمیاد آدما دورو اطرافم باشن دوست دارم کسای دورو اطرافم باشن که اگه رفیقمن رفیق واقعی باشن اگه دوست دخترمن دوست دختر واقعی باشن من دنبال یه ارتباط اصیل و واقعی هستم بخاطر همین اخلاقمم یه دو سه تا دوست بیشتر ندارم که به اونا هم اعتماد ندارم چون میدونم که اونا هم یه روزی ولم میکنن میرن و به همین دلیل با هرکسی نمیپرم.

گفتش : اوه اوه چه عجیب فکر نمیکردم پسر کوچولومون از این اخلاقا داشته باشه.

ابرو هام بیشتر بهم نزدیک شدنو بیشتر اخم کردمو گفتم : خوب دیگه این مکالمه کافیه مثله اینکه حرف زدن با تو فایده ی نداره بلند شدمو شلوارو لباسمو تکوندمو درد پام بهتر شده بود حداقل میتونستم راه برم دیگه بهش گفتم : مرسی از کمکت و خدافظ، پشت بهش کردمو یه قدم برداشتم، که گفت : خیله خوب مثله اینکه به قول خودت بحث کردن با تو فایده ی نداره پس باشه و منم بخاطر کمکت ممنونم و به امید دیدار.

برگشتم نگاش کردمو گفتم : کاش هیچوقت کمکت نمیکردم، و نگران نباش به دیدار بعد امید نداشته باش چون قرار نیست دیگه همو ببینیم. 

گفتش : خیله خوب پسره ی بد اخلاق ولی اسممو یادت باشه ایکو بعدش زبونشو در آورد با صورتش ادای منو دراورد و زبونشو تکون میداد.

گفتم : خدافظ خانوم رو مخ و مطمعن باش که اسمتم فراموش میکنم پشت بهش کردمو به راهم ادامه دادم ولی بعد از اینکه یکم ازش دور شدم با اون اداعو اسول هاش خندم گرفت و یه خنده ی ریزی کردم و برام عجیب بود که مگه ادمای در این حد دلقک ولی مهربون هنوز وجود دارن؟ وقتی کلمه ی مهربون به ذهنم اومد، خنده از رو لبام محو شد، دوباره اون قیافه ی سردو بی روحم اومد رو صورتمو با خودم گفتم : ولش کن اینم یکی از اونایه که مطعنن مثله بقیه کسای که باهام رفیق بودن میادو رفیقم میشه بعدش استفادشو که کرد ولم میکنه میره .

فلش بک 

به ۱۲ سالگی

ساعت نزدیکای ۱۲ بود و زنگ مدرسه خوردو تعطیل شدیم و داشتم با ماکاتو از مدرسه بر میگشتیم ماکاتو واقعا پسره خوبی بود اون تنها دوست و بهترین دوستم بود که از ۴ سالگی باهم بودیم همه چیزمون باهم بود درس خوندنمون بازی کردنمون خوابیدنمون کلن انگار داداشای واقعی بودم همینجوری یکم راه رفتیم که دیدم رستورانی که همیشه منو ماکاتو باهم میرفتیم بازه به ماکاتو گفتم : هی پسر میای بریم یه چیزی بخوریم به حساب من نظرت چیه؟ 

ماکاتو : واقعا مرسی داداش اره بریم ولی کجا ؟

گفتم : یکم دورو اطرافو نگاه کن ببین جای آشنایی به چشمت نمیخوره ؟

گفت : بزار ببینم اممممم.

یکم دورو اطرافو نگاه کرد که گفت: عه این رستورانه که همیشه میریم آخ جون بریم بریم که خیلی گشنمه.

گفتم : باشه بریم رفتیم تو رستوران به آقای ایکیهو سلام کردیم که صاحب رستوران بود  

گفت .......

 

تموم شد این پارت زیاد جالب نبود ولی کم کم تو پارت های اینده داستان قشنگ میشه پس لایک ۱۰ کامنت ۱۳ تا پارت بعد گودهاوای