اختاپوس من پارت 1
سلام به اختاپوس های ماده(دختر)
خب خب به مناسبت روز دختر اولین پارت رو دادم و اینکه روز دختر رو به همه پیشاپیش مبارک میگم و همنطور روز خودمم مبارک خب دیگه بریم برای پارت...
از جام بلند شدم و رو به خانم قاضی کردم و با صدای بلند و محکم گفتم:
من:خانم قاضی موکلم اصلا مشکل روحی و روانی نداره و من اتحام این آقای محترم رو قبول نمیکنم و طبق مدارکایی که دارم میتونم سابت کنم که این آقا به دکتری که موکلم آزمایش داده بود رشوه داده تا ازمایشی که از موکلم گرفته شده دستکاری بشه و جواب این باشه که بیماری داره در اصل موکلم مشکلی نداره ...
با غرور سمت خانم قاضی حرکت کردم و مدارک و فلش رو دادم و ادامه دادم:
من:بفرمائید خانم قاضی خودتون میتونید نگاه کنید .
دوباره به سمت جام رفتم نشستم و موکلم خانم نادیا بااسترس به من نگاه میکرد لبخند اطمینان پخشی زدم و آروم لب زدم:
من:نگران چیزی نباش خانم نادیا بچهتو به تو میدن ما برندهی این پرونده میشیم .
نگاهم رو از خانم نادیا گرفتم و به خانم قاضی خیره شدم که داشت تا دقت فیلمی که از همسرخانم نادیا گرفته بودم رو میدید .
خانم قاضی بعد دیدن فیلم مدارک رو گذاشت کنار و خیلی محکم گفت:
خانم قاضی:آقای گایگر(وکیل بازن) حرفی در این موضوع دارید؟
وکیل آقای بازن(همسر نادیا)گفت:
آقای وکیل:من اتحامی که به موکلم زدن رو قبول نمیکنم به چه حسابی اتحام زدن شاید خودشون برای موکلم پاپوش دوختن ....
خواست ادامه بده که خانم قاضی گفت:
خانم قاضی:آقای گایگر؛ با داشتن مدارک و فیلم چطور اتحام به موکل شما زدن ؟
آقای وکیل:اون فیلم صحنه سازی شده و اونی که داخل فیلم هست موکل من نیست .
خانم قاضی:به اندازه ی کافی شنیدم داخل مدارک چهرهی آقای بازن افتاده بود؛ بشینید آقای گایگر .
آقای وکیل نشست و نگاهم کشید سمت همسر خانم نادیا از اعصبانیت نفس نفس میزد و قرمز شده بود خنثی نگاهش کردم واقعا این حرکت برام عادی بود از این بدترش هم دیدم .
با صدای خانم قاضی به خودم اومدم و بهش نگاه کردم :
خانم قاضی:طبق مشورتهامون بچه به مادر داده میشه...
خانم قاضی چکش رو میکوبه و میگه:
خانم قاضی:پایان دادگاه...
لبخندی میزنم و با خانم نادیا میام بیرون و میگم:
من:خانم نادیا ما برنده شدیم و بچه رو به شما دادن امیدوارم خوش باشید .
خانم نادیا اشکش رو پاک کرد و گفت:
خانم نادیا:خیلی خیلی ازت متشکرم خانم دوپنچنگ واقعا لطف بزرگی به من کردین نمیدونم چی بگم .
لبخندی زدم و با دستم ضربه ی آرومی به بازوش زدم و گفتم:
من:خانم نادیا این چه حرفیه که میزنید کار من اینکه هوای اونایی که بی گناه هستن رو داشته باشم شما هم یکی از اونایی خوش باشید .
خانم نادیا لبخندی زد و خسته نباشی گفت و میخواستم برم که آقای بازن به طرف خانم نادیا حمله کرد با چشمای درشت شده نگاهش کردم و به سمتشون رفتم و سعی کردم جداشون کنم و گفتم:
من:آقای بازن دارین چیکار میکنید؟اینجا دادگاهه مواظب رفتارتون باشید .
آقای بازن باز داشت خانم خانم نادیا رو میزد و خانم نادیا جیغ میکشید سری پلیس ها رو خبر کردن و آقای بازن رو از خانم نادیا جدا کردن و آقای بازن رو به خانم نادیا کرد و فریاد کشید:
آقای بازن:نادیا بیچارت میکنم حالا ببین میکشمت بچه رو ازت میگیرم زنیکه ی ه.ر.ز.ه .
خانم نادیا فقط اشک میریخت با نگرانی سمت خانم نادیا رفتم و شونه هاشو گرفتم و گفتم:
من:خانم نادیا حالتون خوبه؟به حرفای اون توجه نکنین اون نمیتونه کاری کنه با این کارش باعث شد که دادگاه دیگه به هیچ عنوان بچهتونو به اون نده و این آخرین دادگاه بود و به نفع ما بود .
خانم نادیا:من ه.ر.ز.ه نیستم داره تهمت میزنه من ه.ر.ز.ه نیستم .
با دستمام صورتشو گرفتم و با اطمینان گفتم:
من:خانم نادیا قوی باشید ما همه میدونیم که پاکید به خودتون اطمینان داشته باشید .
خانم نادیا سری تکون داد و اشکاش رو پاک کرد و گفت:
خانم نادیا:باشه خانم وکیل خیلی ازتون ممنونم روزخوش .
لبخندی زدم و فعلانی گفتم و حرکت کردم سمت دفترم در دفترم رو باز کردم و روی صندلی نشستم امروز روز پر مشغله ای بود، چشمام رو روی هم گذاشتم که موبایلم زنگ خورد اخمی رو پیشونیم نشست چشمام رو باز کردم که دیدم بابامه اخمم از بین رفت و به جاش لبخند زدم .
موبایل رو ور داشتم و تماس رو وصل کردم و سعی کردم صدام خسته نباشه و گفتم:
من:سلام بابا جونم خوبی ؟
بابا:سلام به دخترقشنگم خوبم دخترم دادگاه خوب پیش رفت ؟
من:آره عالی پیش رفت و مثل همیشه برنده ی پرونده بودم .
بابا:خوبه دخترم منم شرکتم صدات خستهس خسته ای ؟
من:آره یکم .
بابا:دخترم شب میتونی بیای باغ بابابزرگت ؟
من:برای چی بابا ؟
بابا:یادته بابابزرگت یه دوست داشت؟
من:همون خانواده ی آگرست اینا ؟
بابا:آره آره همونا، بابابزرگت میخواد باهاشون شریک بشه داخل شرکت دعوتشون کرده شب اگه خستهای نیا دخترم.
من:نه بابا این چه حرفیه من میام زشته اگه نیام فقط اینکه ساعت چند ؟
بابا:قربون دختر عاقلم ساعت 7شب بیا عزیزم .
من:باشه بابا میام حتما کاری نداری باباجونم میخوام برم خونه ؟
بابا:نه عزیزم خداحافظ
من:فعلاً
موبایل رو قطع کردم و لبخندی زدم .
از جام بلند شدم . کیفمو ور داشتم کتمم تنم کردم و موبایلمم ور داشتم و از دفترم اومدم بیرون از همه خداحافظی کردم و از دادگاه اومدم بیرون .
به سمت پارکینگ رفتم و سوار ماشینم شدم و به سمت خونهم روندم .
لباسی که برای شب انتخاب کرده بودم رو روی تخت گذاشتم(آخر پارت میتونید لباسش رو ببینید) .
و روی صندلی میز آرایشی نشستم و آرایش ملایمی کردم علاقه ای به آرایش کردن نداشتم برای همین فقط یه رژ صورتی زدم و ریمل و کرم پودر موهامم تا کمرم بود بلنده موهام میشه گفت .
موهام رو باز گذاشتم و مدل فر درشت دادم(آخر پارت مدل موهاش هست)
از صندلی بلند شدم و لباسم رو از رو تخت ور داشتم و پوشیدم .
کیفم رو ور داشتم و کلیدمم ور داشتم و از خونه زدم بیرون و به سمت آسانسور رفتم دکمه ی آسانسور رو زدم موبایلمو از کیفم در آوردم رفتم داخل گروه فامیلام داخل گروه فقط لوکا(پسرعمهمم)، آلیا(دخترعموم)، کلویی(دخترعمم یعنی خواهر لوکا)، و لایلا(دختر اون یکی عموم)رابطهم باهمه شون عالی بود کلاً بهم وابسته بودیم .
داشتم داخل گروه چت میکردم که صدای آسانسور اومد و با حواسپرتی وارد آسانسور شدم که سرم خورد که یه چیز سفت و سخت و موبایلمم از دستم افتاد با تعجب به جنازهی موبایلم کردم و در آخر با اخم سر رو آوردم بالا که چشمم به یه مرد افتاد مرده از من بدتر اخم کرده بود و گفت:
مَرده:حواست کجاست؟
من:شما حواست کجاست مثل آدم میرفتی اونور !
مرده:طلب کارم هستی ؟
من:اتفاقا شما طلب کاری .
مرده:تو کوری جلوت رو نمیبینی به من چه ؟
من:من کورم یا تو واقعا؟موبایلم افتاد شکست حالیته ؟
مرده پوزخندی زد و گفت:
مرده:واقعا الان مشکلت موبایلته ؟
من:نه انقدری دارم که واسهی خودم موبایل بگیرم نیازی نیست که تو بگیری حالا برو اونور .
مرده از جاش تکون نخورد و به من نگاه کرد:
من:عزیزم میگم برو تو هنوز اینجایی؟
مرده:خودمم کار دارم عاشق چشم ابروی تو که نیستم .
پوف کلافهای کشیدم و سوار آسانسور شدم و جنازه ی موبایلمو ور داشتم و سیمکارتشو در آوردم و داخل کیفم گذاشتم داخل این سیمکارت چیزای مهمی بود تمام مدراکهام بود .
نرسیده به مهمونی اعصابم بهم ریخت...
پایان...
خب امیدوارم که خوشتون اومده باشه .
شرط: 10لایک و 10تا کامنت
مدل مو مرینت👆
مدل کت و شلوار مرینت👆
6950 کاراکتر