عشق ربوده شده (پایان)
میدونم خیلی زود بود، ولی خب تونستم اون عشق قشنگ رو بهتون نشون بدم ✨🪐
اگر تمایل داری بیا ادامه ی مطلب 🫶🏻
خب بچه ها پایان تلخش رو که همه خوندین و خب به گفته هاتون گریه هم کردید
حالا نوبت یک پایان قشنگ و عاشقانه هست
از زبان مرینت
از خواب بیدار شدم من خوب بودم و خب آدرین هم همین طور
واقعا خوشحال بودم، انگار توی قلبم جشن بود
یکم بعد آدرین بیدار شد پریدم بغلش و گفتم. میدونم قصد داشتی قلبت رو به من بدی، ولی دیگه لازم نیست الان دوتامون خوبیم
از زبان آدرین
بهوش اومدم مرینت بقلم کرده بود و صداش رو میشنیدم فکر کنم یک ساعته دیگه من نباشم،
که یهو گفت. ولی دیگه لازم نیست الان دوتامون خوبیم
با اشتیاق بغلش کردم
ده سال آینده
درسته کنار مرینت یکم پیر شدم و قلبم جاش همیشه جوونه
یک قهوه گرفتیم رفتیم جای برج ایفل و باهم خوردیم، که یهو گوشی مرینت زنگ خورد بچه ها بودن می گفتن زود بیاین
دیگه یکم بعد برگشتیم خونه و با آغوش باز بلا و اِما رو بغل کردیم
«پایان رمان عشق ربوده شده»