💙ceasefire✌
صلح برقرار است😉👇
P: 6
☆از زبون راوی☆
۱ساعت بعد...
مرینت به دیوار تکیه داده بود و آدرین به پشت و روی زانوی مرینت خوابیده بود.
(شروع مکالمه)
مرینت: بیداری؟؟
آدرین: از نرس تو مگه میتونم بخوابم!
مرینت: من چیکار کنم میترسم بخوابی دیگه بیدار نشی!
آدرین: گوشیت همراهته؟؟
مرینت: آره. چطور؟؟
آدرین: یه لحظه میدی بهم؟؟
مرینت: میخوای به کسی زنگ بزنی؟؟
آدرین: نه
مرینت: بیا بگیر.
آدرین با گرفتن گوشی از مرینت رفت تو دوربین و از خودش و مرینت سلفی گرفت.
مرینت: (لبخند میزنه) اینکار واقعاً لازم بود؟؟
آدرین: خاطره خوبی میشه
مرینت: باشه
آدرین: یه سوال راجع به جک بپرسم؟؟
مرینت: راحت باش
آدرین: ببینم هنوزم دوسش داری؟؟
مرینت: معلومه که نه. اون منو ول کرد.
آدرین: خب... فقط خواستم بدونم...
مرینت: موردی نداره حق داری
آدرین: پس...
آدرین میشینه و به مرینت نگاه میکنه. دستاش رو باز میکنه تا مرینت بره توی بغلش.
مرینت: چه زود انرژی گرفتی!
آدرین: بحث رو عوض نکن.
آدرین با اتمام این حرفش چشمک تو دل برویی زد و مرینت فوری رفت تو بغلش و لبخندی از ته دل روی لبش نقش بست.
مرینت: تاجایی که میدونم حالا حالا ها اینجا موندگاریم...
آدرین: من که حق خواب ندارم ولی تو راحت باش
مرینت: که تو هم سریع بعد من بخوابی نه؟؟
آدرین: خون ریزی من بند اومده دختر!
مرینت: من ریسک نمیکنم. اینجا هم اومدم چون دوست نداشتم بلایی سرت بیاد.
آدرین روش رو اونور میکنه و با چهره ای گرفته میگه:
آدرین: آره میدونم امانت!
مرینت: نه.
با گفتن این جمله توسط مرینت آدرین روش رو سمت مرینت میچرخونه. اون قدری به هم نزدیک بودن که نفس های گرمشون به هم برخورد میکرد:
آدرین: پس چی؟؟
مرینت: چون که تو برام مهمی. شاید سوری باشه ولی تو دیگه همسر منی. بهرحال دلم نمیخواد بلایی سر همسر و هم خونهم بیاد. حتی میشه گفت...
آدرین: خب؟؟
مرینت: یجورایی دوست منی!
آدرین: واو! هرروز اعترافاتت بیشتر کِیفَم رو کوک میکنه!
مرینت با شنیدن این جمله درجا زد زیر خنده و سرش رو روی شونه آدرین قرار داد.
مرینت: من میخوابم ولی تو نباید بخوابی!
آدرین: دختر دیشب اون همه ایستگاه پلیس بودیم اون همه بیمارستان خستگی الانم اومده روش چجوری نخوابم؟؟
مرینت: همونجوری که تو این یه ساعت نخوابیدی.
(پایان مکالمه)
بعد از ۵ دقیقه زمانی مرینت خوابش برد آدرین شروع کرد به نوازش موهای مرینت...
به چهره مرینت نگاه میکرد و لبخندش عمیق تر میشد...
آدرین: (زیر لب) داری با من چیکار میکنی مرینت...!
بعد از گذشت چند دقیقه آدرین هم کمکم خوابش برد...
۲ساعت بعد...
بلاخره وکیل موفق شد تا آدرین رو از بازداشت گاه بیاره بیرون. آلیا رفت سمت بازداشت گاه تا به مرینت و آدرین خبر بده ولی با اون وضع مواجه شد...
وقتی دید که مرینت تو بغل آدرین خوابش برده زود ازشون عکس گرفت و آروم رفت تا در رو باز کنه.
بعدم رفت بیرون و به گوشی مرینت پیغام داد و مرینت از خواب پرید. وقتی پیام آلیا رو خوند آروم آدرین رو تکون داد و گفت:
(شروع مکالمه)
مرینت: آدرین. آدرین بیدار شو.
آدرین: اوف بله...
مرینت: زهرمار و اوف! میگم بیدار شو خرس قطبی!
آدرین: برگشت به تنظیمات کارخونه!
مرینت: مامبای سیاه همیشه مامبای سیاهه
آدرین: ببینم تو از کجا...؟؟
مرینت: شنوایی من خیلی قویه آقا!
آدرین: عجبا!
مرینت: بگذریم پا شو بریم.
(پایان مکالمه)
مرینت و آدرین بلند میشن و میرن بیرون و با دادستان و کمیسر رو به رو میشن.
(شروع مکالمه)
آدرین: خسته نباشید دوستان!
دادستان: حالت خوبه؟؟
آدرین: عالی هستم!
کمیسر: مرینت به حرفاش توجه نکن. با رییس حرف زدم امروز رو مرخصی
مرینت: چرا؟؟
دادستان: باهاش برو بیمارستان
آدرین: مگه من بچهم؟؟
کمیسر: نه خب ولی تنها نری بهتره
مرینت: خیلی ممنونم برادرا
آدرین: خب دیگه خانم دوباره بادیگارد شد.
دختر اصلاً فازت معلوم نیستا!
مرینت: فقط برو زود!
آدرین: دادستان بازم سر میزنم.
آخه بازداشت گاهتون خالیه حیف میشه آخه خاک میگیره!
مرینت: میگم برو
دادستان: مواظب خودتون باشید
کمیسر: بعید میدونم بتونن!
دادستان: حرف حق جواب نداره
کمیسر: بگذریم بیا بریم.
(پایان مکالمه)
ساعت ۱۰ شب...
مرینت کلید رو انداخت و فقل در رو باز کرد.
(شروع مکالمه)
مرینت: برو تو
آدرین: محض اطلاع قصد نداشتم بشینم در و دیوار رو نگاه کنم!
مرینت: وای چقد بامزه!
(بعد از اینکه رفتن تو خونه و رو مبل نشستن)
مرینت: ببینم تونستی ماشین بخری؟؟
آدرین: خودت چی فکر میکنی؟؟
مرینت: هوف...
گوشی مرینت به صدا در اومد. آلیا بود...
(شروع مکالمه)
مرینت: سلام آلیا
آلیا: سلام دختر
مرینت: چی شده؟؟
آلیا: خبرای دست اول گیر آوردم
مرینت: مثل چی؟؟
آلیا: فایل صوتی
چیزی که نشون بده قاتل پرونده امروز کی بود.
مرینت: جدی میگی؟؟
آلیا: بله
مرینت: حالا فعلاً فایل رو بیخیال،
تو فکر میکنی کار کیه؟؟
آلیا: یه شرکت به اسم لوجِستیک کردار.
از صد درصد ۵۰۰ درصد مطمئنم که کار اوناست.
قضیه بدهی بود. وقتی طرف نتونست پس بده اینا هم کشتنش.
تا جایی که سابقه مقتول رو چک کردم خودش هم یه زمانی اونجا کار میکرد.
مرینت: آلیا فردا همه اینا رو باید بهشون بگی
آلیا: معلومه که میگم چرا که نه
مرینت: ازت ممنونم دختر
آلیا: خواهش میکنم
مرینت: خب دیگه اگه کاری نداری خداحافظ
آلیا: خدافظ
(پایان مکالمه)
مرینت با صدای بلند نفس عمیقی میکشه و خودش رو ول میکنه تا بیوفته روی مبل.
آدرین: چه زود حالت خوب شد!
مرینت: اینجوری حال آدم رو خوب میکنن نه با خبر چاقو خوردن!
آدرین: الان تو به من تیکه انداختی؟!
مرینت: خودت چی فکر میکنی؟؟
آدرین روش رو اونور میکنه. از روی حرص لبخندی میزنه و لب پایینی ش رو گاز میگیره و زیر لب میگه:
آدرین: لامصب هم کیوته هم رو مخ!
مرینت: چیزی گفتی عزیزم؟؟
آدرین: نه. ولی انگار تو گفتی!
مرینت: من چی گفتم؟؟
آدرین: عزیزم؟!
مرینت: اوف هنوز خیلی سطحت پایینه!
آدرین: بالا باشه چی میشه؟؟
مرینت: یه دختر وقتی از اینجور حرفا میزنه یعنی اعصابش خورده. البته من که اینجوریم
آدرین: یادم باشه به لیست اخلاق هات اضافه کنم
مرینت: لیست؟؟
آدرین: به موقعش میفهمی
مرینت: حالا هر چی...
آدرین: ببینم گشنه نیستی؟؟
مرینت: چرا نیستم...
آدرین: خب پس! نظرت چیه پیتزا سفارش بدم؟؟
مرینت: عمراً
آدرین: چرا؟!
مرینت: من رژیم دارم
آدرین: دختر یه امروز رو بیخیال شو
مرینت: همون یه دونه پیتزا میدونی چقد کالری داره؟؟
آدرین روش رو اون ور میکنه و زیر لب میگه:
آدرین: حساب همه چی هم که دستته!
مرینت: اگه دستم نبود که الان ۹۰ کیلو بودم!
آدرین: جدی الان چقدری؟؟
مرینت: ۶۰
آدرین: باور نمیکنم!
مرینت: بهم نمیخوره؟؟
آدرین: چرا ولی انتظار نداشتم همین عدد رو بگی
مرینت: حالا بیخیال اینا. باشه سفارش بده
آدرین: روی تصمیماتت اصلاً پایدار نیستی!
مرینت: میخوای دوباره نظر عوض کنم؟؟
آدرین: زنگ میزنم
مرینت: پس زیادی حرف نزن.
آدرین بعد از سفارش پیتزا رو به مرینت میکنه:
آدرین: حرف زدن باهات خیلی لذت بخشه میدونی...
مرینت: اینکه منم تورو سرکوب کنم بیشتر کیف میده!
آدرین: میشه بپرسم مشکلت چیه؟؟
مرینت: مشکلی ندارم.
آدرین میره روی مبل میشینه و تو چشماش نگاه میکنه.
آدرین: مطمئنی؟؟
مرینت: آره هستم.
مرینت خودش رو به سمت عقب میکشه و آدرین هم دوباره بهش نزدیک میشه و دستاش رو میگیره.
آدرین: باهام رک باش. ببینم مشکلی هست؟؟
ناخواسته کاری کردم؟؟
مرینت: واقعاً دارم جدی میگم. اینطور نیست
همون لحظه صدای زنگ در به صدا در میاد.
آدرین: من باز میکنم.
آدرین فوری پا میشه و سمت در میره...
ولی با دیدن کسی که پشت در ایستاده حسابی تعجب میکنه...
آدرین: جداً تو؟؟
.....................................................................
آنچه خواهید خواند...
مرینت: آلیا آروم باش
آلیا: چرا باید آروم باشم هان؟؟...
***********************************************
مرینت: رئیس بهتره درست حرف بزنید
رئیس: مجبور نیستم...
***********************************************
¤پایان¤
شرط پارت بعد:
۳۰ لایک و ۷۰ کامنت
میریم سراغ نظر سنجی:
بنظرتون اولین بوسه تصادفی باشه یاد بعد از اعتراف؟؟