محکوم به عشق تو 😔🥀 part ³
Part ³
مرینت : منو انداختن توی سرد خونه خیلی سردم بودم نمی دونستم چند ساعت گذشته ولی من داشتم یخ میزدم که در باز شد نمی دونستم که اینی که داره میاد کی است منو بلند کرد بعد چند دقیقه منو گذاشت یک جای خیلی اون جا نرم بود پتو رو رو م کشید بعد از اتاق رفت بیرون من از شدت سردی چشمامو باز کرده نمی تونستم همون طوری خوابم برد
آدرین: گفتم اون دختره را بیندازن توی سرد خونه ساعت 3 نصف شب بود رفتم سرد خونه دیدم که چشماش بسته است رفتم از زمین بلندش کردم بردمش توی یک اتاق گذاشتمش روی تخت روش پتو کشیدم بخاری را هم روشن کردم رفتم بیرون
فردا صبح 👇
خدمت کار : آقا آقای اگرست سری بیابید اون دختر به هوش نمی یاد خیلی هم تب داره
ادرین: سری رفتم توی اتاق دیدم که خیلی تب داره و به هوش هم نمی یاد زنگ زدم دوکتور دوکتور هم سری اومد گفت حالش خیلی خوب نیست باید ببریمش بیمارستان منم ناچار قبول کردم بردمش بیمارستان ......
یک هفته بعد 👇
از زبون مرینت : چشمامو باز کردم دیدم که توی یک اتاق استم یهو یک دختری اومد گفت ...
دختره: حالت خوبه عزیزن
مرینت: خو ...خوبم. .... من کجام
دختره: آروم باش به خودت فشار نیار تو توی بیمارستانی و یک هفته بیهوش بودی ولی الان حالت کاملا بود ب است
دختره بعد حرف خود رفت بعد چند دقیقه اون پسره که منو خریده بود اومد تو بهم نگاه کرد گفت
آدرین: خوبه به هوش اومدی بیا این لباسا رو بگیر مرخص شدی
مرینت: بعد حرف خود رفت منم لباسارو پوشیدم از تخت اومدم پایین از اتاق رفتم بیرون دم در آتاق منتظر بود از بیمارستان اومدیم بیرون رفتیم خونه توی خونه یک مردی نشسته بود که بازم این پسره بی شعور دستمو کشید گفت بیا باید عقد کنیم ....
چییی من عقد کنم اونم با تو نخیرم من با عقد نمی کنم داشتیم جرو بعث میکردیم که صدای یک دختر اومد
دختره: آدرین تو داری در نبود من با یکی دیگه عقد میکنی
ادرین: با حرف کاگامی خوشکل زد وای این چرا امروز اومد مگه نمی خواست فردا بیاد وای خدا الان بهش چی بگم
امم عشقم اومدی تو مگه نمی خواستی فردا بیایی
کاگامی: اوو من فردا بیایم که تو با یکی دیگه ازدواج کنی
آدرین: نه عزیزم به خدا اون جوری نیست من اینو به جای بده کاریش خریدم از باباش ..
کاگامی: الان میخوای باهاش ازدواج کنی خیلی بی شعوری تو با این دختر ازدواج کنی ازت طلاق میگیرم ..
ادرین: چیییی میخوای چی بکنی فکر کردی اجازه میدم
کاگامی: پس با این دختره ازدواج نکن
ادرین: باشه پس با این چی کار کنم
کاکامی: بفروشش به الکس
ادرین: فکر خوبیه باشه بهش زنگ میزنم
مرینت: من که از ترس خوشکم زده بود میخواست منو به یکی دیگه بفروشه من پرا آنقدر بدبختم اول که به این فروخته شدم حالا هم به یکی دیگه ...
آنچه خواهید دید 👇
مرینت: نه ولممم کنننن عوضی من با تو نمیام
الکس: خفه شوه تو الان برده منی
الکس: تا شب وقت داری خودتو آماده کن
مرینت: ترو خدا من نمی خوام با تو رابطه بر قرار کنممم
الکس: ای تقلات باعث بیشتر خمار شدنم میشه
تمام شد
لایک و کامنت فراموش نشه
👋💞👋💞👋👋💞💞💞