پاستیل صورتی من💀💖 p2

✦𝕸𝕬𝕽𝕴𝕬✦ ✦𝕸𝕬𝕽𝕴𝕬✦ ✦𝕸𝕬𝕽𝕴𝕬✦ · 1403/01/30 14:56 · خواندن 2 دقیقه

ادامه

پاستیل صورتی من 💀🩷
#part_2
تصمیم گرفتم حرف نزنم ب حرفش گوش کنم تا با این حرفش شاید تونستم ب ی جای امن برمو از دست پرورشگاه راحت بشم ولی بازم گفتم ‌:
_هاگرید
+بله
_من که پول ندارم بعد چجوری میخاییم بریم خرید؟
+نگران نباش فکر اونجاشو کردم، دنبالم بیا
دنبالش راه افتادم که ب ی بانک رسیدیم که توش کوتوله های عجیبی از سکه ها و پول ها محافظت میکردن با دهن باز داشتم میرفتم که هاگرید توی راه ایستاد و ب ی کوتوله ی چیزایی گفت و اون ما رو برد ب ی صندوق که وقتی در صندوق رو  بازش کرد با دیدن سکه ها مات مونده بودم
_واووووو،
+اینا مال توعه، خانوادت برای تو گزاشتن
_فک نمیکردم خونوادم برام چیزی اثر بزارن 
هاگرید خنده ای کرد و گفت :
+ن دختر خونوادت اون چیزی که ت فک میکنی نیستن
پول ها رو برداشتیم و رفتیم ی جغد سبز رنگ ک خیلی دوست داشتم یکی از اونا داشته باشم رو خریدم و تمام وسایلایی که برای هاگوارتز لازم بود  رو گرفتم..
و الان آخرین چیزی که مونده بود چوب دستی بود که ب ی مغازه قدیمی کوچیکی که ته بازار بود رفتیم که مغازه دار گفت :
=باید چوب دستی خودش صاحبشو انتخاب کنه هر وقت ی چوب دستی توی دستت بود و درخشید اون مال توعه. 
سری تکون دادمو رفتم همشون رو ب دستم گرفتم تا اینکه آخرین چوب دستی که طرح مار ب رنگ مشکی دار در دستم درخشید و مغازه دار تعجب کرده و گفت :
=این چوب دستی توی دست کسی تا حالا ندرخشیده و خیلی با ارزشه عجیبه توی دست تو درخشید .
+عجبب، ببخشید میشه بگم چرا طرح ماره؟
=برای اینکه این چوب دستی برای تام ریدل بود. دانش آموزی که مثل ت ب هاگوارتز میرفت و اون قدرت های زیادی داشت و این چوب دستی خیلی خاصه خوب نگهش دار.
+واوووو! تام ریدل کیه ؟
تا میخاست مغازه دار  بگه هاگرید گفت: +هعی دختر باید بریم دیر میشه
از مغازه دار خدافظی کردمو رفتیم به منطقه قطار نه و سه چهارم
هاگرید گفت:
+ وقتی رسیدی اونجا میبینمت
_باشه
ازش خدافظی کردم و..

برای بعدی لایک و کامنت ۵