انتقام 🔪 part 6

𝒢☠𝓁𝒾 𝒢☠𝓁𝒾 𝒢☠𝓁𝒾 · 1403/01/28 07:37 · خواندن 1 دقیقه

سلام ادامه 

 

مرینت: رفتم اتاق بابام دیدم داره کار میکنه سلامی کردم نشستم آدرین هن وارد اتاق شد بابام داشت با تعجب نگاه می‌کرد میخواستم حرف بزنم که آدرین گفت ..

 

آدرین: مرینت رفت اتاق کار باباش منم دنبالش رفتم وقتی که دیدمش میخواستم خفش کنم ولی نه هنوز زوده رفتیم روی کاناپه نشستیم مرینت میخواست حرف بزنه که گفتم 

سلام آقا اسم من آدرینه من دیوانه وار عاشق دختر تونم من مربنت را خیلی دوست دارم لطفا بزاریم با هم دیگه ازدواج کنیم ....

مرینت: بابام هیچ حرفی نمی زد آدرین داشت یک ساعت بهش توضیح می‌داد ولی بابام مثل همیشه سرد نگاهش میکرد منم دست آدرین گرفتم گفتم ...‌

بریم عشقم این جا کسی نیست که قدر عشق منو تو را بدونه می‌خواستیم که بریم بابام گفت ...

 

 

تمام شد 

لایک و کامنت فراموش نشه 

👋❤️👋❤️👋❤️