یکم دیر شد 🐾 معذرت و ادامه ❤️👈

 

ببخشید یکم دیر شد نام تموم شده بود ❤️ ولی حالا برگشتم 

لایک و کامنت فراموش نشه ❤️💬 


 

 رویی صندلی نشسته بودم 

فاصله ی بریتانیا چقدر بود که اینقدر دیر قرار بود برسیم 

بین راه کل فیلمنامه رو چند بار خوندم 

 

کسی که نقش لوکاس رو بازی میکرد همون ادرین اگرست بود که وارث پدرش شده حتی تصورمم سخته باهاش رو به روشم 

قبل اینکه مشهور و سرشناس بشم طرفدارش دو اتیشش بودم خیلی وقت بود ازش خبر نداشتم 

چرا به اون نقش دادن 

نمدونستم اهل بازیگری هم هست

چون تاحالا ندیدم داخل فیلم ها نقشی داشته باشه 

مطمئنم با پارتی موفق شده 

 

کمی بعد..

 

از هواپیما پیاده شدیم و از فرودگاه بیرون اومدیم 

 

(مرینت _الیا_ مدیر برنامش(ایکان) و دختر مدیر برنامش) 

 

چند دقیقه ای صبر کردیم 

 که کارگردان فیلم از راه رسید و مارو به خونش که فاصله ی زیادی با فرودگاه نداشت برد 

 

اقای ایکان مقابلمون ایستاد و لب زد 

_ دخترا ایشون اقای راکان لوفور هستن کارگردان فیلم 

پاهامو از روی هم برداشتم و بلند شدم دستمو سمتش دراز کردم 

 

_خشبختم اقای لوفور مرینت هستم 

دستمو با اعتماد به نفس کامل گرفت لب زد 

_ راکان صدام کن 

 

دستمو عقب کشیدم و نشستم روی مبل و گرم صحبت شدیم 

سرمو به مبل تکیه دادم و برای ثانیه ای چشمامو بستم 

 

_مربنت خوابیدی 

چشمامو با عجله باز میکنم 

_ نه بیدار بودم فقط یکم خستم باید استراحت کنم 

لوفور لیوانش رو روی میز میزاره و از روی مبل بلند میشه 

 

_ آخ ادبم کجا رفته طبقه ی بالا اتاق سمت راست خالی و مرتبه میتونید امشب رو اونجا بمونید 

ازش تشکر کردم و و از پله ها اروم بالا رفتم 

 

در اتاق رو باز کردم 

اتاق بزرگ و زیبایی بود نقش و نگارش قرمز تیره بود پرده ها کنار کشیده بود و نور افتاب داخل اتاق گرما جریان داشته در اتاق رو بیشتر میکرد 

 

نفس عمیقی کشیدم و درو بستم 

گوشیم ‌رو چک کردم و روی مبل خوابم برد 

 

_ خانم خانم بیدار شین دیگه 

 

روی تخت بی حال و کلافه نشستم الیا داشت بیرون رو نگاه میکرد و میومد داخل اتاق و صدام میکرد تا بیدار شم 

 

_الیا چته اینجا که راهرو‌ بیمارستان نیست میری میای بیدارم خب 

 

درو اتاق رو بست و کنارم روی مبل نشست 

 

_ ادرین اگرست اومده گفت میخواد تورو ببینه 

چشمام گرد شد و خواب از سرم پرید 

_ کی اومده چرا دیر بیدارم کردی 

_ خیلی وقته اومده داره با اقای ایکان و لوفور صحبت میکنه 

 

لباس هامو مرتب میکنم و ی برق لب صورتی کم رنگ میزنم 

موهامو دم اسبی میبندم و از اتاق خارج میشم.....


نظری راجب بهتر کردن رمان داری بهم بگو 💬 

لایک و کامنت فراموش نشه ❤️💬