چشمان کاملاً بسته «۲»

SΔLIN SΔLIN SΔLIN · 1403/01/22 01:18 · خواندن 3 دقیقه

٬ 

 

... من توی بارون، وسط خیابون واستادم و دور شدن ماشین رو تماشا میکنم. 

چند قدم عقب میرم و میرسم به جایی که لیا منتظرم بود. درست روبروی کافه. 

مردم جلوی در کافه جمع شدن، احتمالاً از شنیدن صدای جیغ لیا توجهشون جلب شده. 

یک نفر از داخل همون جمع ازم می پرسه:« اتفاقی افتاده؟» باید چی جواب بدم؟ حقیقتش اینه که خودم هم شوکه شدم و نمی‌دونم دقیقاً چی شده. 

جواب میدم:« نمیدونم...» 

کیف لیا روی زمین افتاده، لا به لای پاهای جمعیت. ورش میدارم، سنگینه. 

موبایلش قطعاً داخل کیفشه، به همین خاطر زحمت زنگ زدن بهش رو به خودم نمی‌دم. پس تنها کاری که میمونه رو انجام میدم، صاف میرم به اداره پلیس. 

در حالی که شدیداً خیس شدم، وارد اداره پلیس میشم. 

یه ردیف میز بزرگ که پشتش چند تا منشی نشسته داخل سرسرای اداره‌ست. 

میرم نزدیک یکی از منشی ها و میگم:« سلام، اومدم گزارش مفقود شدن یه نفر رو بدم.» 

منشی یه فُرم میزاره جلوم و یه خودکار میده دستم. باید مشخصات فرد گمشده رو توش بنویسم. 

در حینی که مینویسم، منشی ازم سؤال می‌پرسه:« کی این اتفاق افتاده؟» 

جواب میدم:« امشب، همین نیم ساعت پیش.» 

_« چطور از گم شدن این فرد مطلع شدید؟» 

_« جلوی چشمم یه ماشین ترمز زد و چند نفر که ماسک زده بودن انداختنش داخل ماشین.» 

_« مشخصات ماشین؟ پلاک؟» 

_« نمیدونم، یه جور شاسی بلند مشکی بود، پلاک هم نداشت.» 

_« پس این فرد مورد نظر ربوده شده؟» 

_«بله.» 

_« لطفاً این موضوع رو در پایین صفحه قید کنید؛ شما چه نسبتی با فرد ربوده شده دارید؟» 

_« دوست پسرش هستم.» 

_« به خانواده اش اطلاع دادید؟» 

_« خانواده ای نداره.» 

برگه رو دادم به اون منشی. ازم شمارهٔ موبایلم رو خواست تا اگه خبری شد بهم زنگ بزنن. 

از اداره پلیس اومدم بیرون. جایی به غیر از خونه مونده که بخوام برم؟ 

توی خونه کیف لیا رو وارسی کردم تا ببینم چیز خاصی توش پیدا میکنم یا نه. 

داخل کیفش فقط لوازم زنونه بود: رژ لب، ریمل، آینه جیبی، سکه، چسب زخم، کیف پول، نوار بهداشتی، یه شیشه ادکلن و گل سر. 

همه رو ریختم روی میز. 

اما ته کیفش یه چیز دیگه هم بود. میتونستم سفتی و سنگینی اش رو حس کنم. 

دستم رو کردم داخل کیف و بیرونش کشیدم. 

یه ماسک ونیزی بود...

 

 

 

 

 

 

« تا بعد »