عشق طوفانی پارت 4

𝙏𝙞𝙖𝙣𝙖 𝙏𝙞𝙖𝙣𝙖 𝙏𝙞𝙖𝙣𝙖 · 1403/01/18 01:21 · خواندن 3 دقیقه

سلام به همگی 

خب میدونم دیر پارت رو دادم ببخشید واقعا و اینکه این پارت کوتاه هست پارت بعدی طولانی هست و اینکه پارت قبل رو به شرط نرسوندید .

ادامه ی پارت قبلی ...

آدرین حرفی نمیزد .

و این کارش من رو میترسوند با استرس و ترس دستم رو روی شونه هاش گذاشتم و تکونش دادم و هی صداش کردم .

انگار به خودش اومد که نگاهی به دور و بر کرد و با عصبانیت موبایلشو از توکان گرفت و به اون مَرده دوباره زنگ زد .

یک‌بار،دوبار،سه‌بار،چهاربار...

آدرین انگار عصبی شد که نعره‌ای کشید و موبایلشو کوبند به زمین .

جیغ خفه‌ای کشیدم و با وحشت به آدرین نگاه کردم نفس نفس میزد همه تو پارک داشتن به ما نگاه میکردن .

آدرین به سمت جنازه‌ی مدبایلش رفت و سیمکارتش رو در آورد بدون توجه به من و توکان رفت .

 

از زبان آدرین:                              Adrin

تو کما بودم انگار...

اون مَرده پشت تلفن بهم گفت که پدر و مادرم رو به قتل رسوندن .

همه‌چیمو میدونست ،میدونست که پدر و مادرم به خاطر نشتی گاز مردن و میدونست بعد مرگ پدر و مادرم رفتم آمریکا و خیلی چیزایی دیگه از من میدونست .

توی شوک فرو رفته بودم .

کدوم آدمی جرعت کرده که پدر و مادرم رو بکشن ؟

با تکون دادن کسی به شونم به خودم اومدم سری موبایلمو از توکان گرفتم و به اون مَرده زنگ  زدم .

یک‌بار،دوبار،سه‌بار،چهاربار...

ور نمیداشت با عصبانیت نعره ای کشیدم و موبایلمو روی زمین کوبندم .

عصبی بودم .نفس نفس میزدم به جنازه ی موبایلم نگاه کردم .

با عصبانیت سیمکارت‌مو ور داشتم و بدون توجه به مرینت و توکان رفتم طرف ماشینم .

 

با خسته‌گی وارد خونه ی آلیا اینا شدم به همه سلام سر سری کردم و یک راست رفتم داخل اتاقم داخل کشو میز بغل تختیم موبایلم قدیمیم رو آوردم بیرون و سیمکارتم رو داخلش گذاشتم .

چندتا تماس از دست رفته از توکان و مرینت داشتم .

دوباره شماره ی اون مَرده رو گرفتم اما ور نداشت .

هیلی عصبی بودم چرا اون مَرده مثل آدم هیچی رو توضیح نداد اصلا چرا نگفت که کی پدر و مادرم رو کشته؟

پوفی کشیدم به توکان زنگ زدم :

من:سلام توکان 

توکان:سلام داداش خوبی ؟

من:خوبم توکان فردا قراره  بریم اون شرکت رو ببینیم ؟

توکان:آره اگه میخوای بندازیمش عقب ؟

من:نه نه فردا میام فقط ساعت چند ؟

توکان:ساعت 9صبح به آدرسی که میگم باش .

من:مرسی توکان کار نداری ؟

توکان:خواهش میکنم آدرین نه کاری ندارم خداحافظ .

من:خداحافظ

با خستگی چشمام رو بستم که به تاریکی پیوسته‌م ...

 

دستی به کتم کشیدم و از ماشین پیاده شدم به کاپوت ماشین تکیه دادم تا توکان بیاد که یه وَن مشکی توجه همو جلب کرد .

چشمام رو ریز کردم که در وَن باز شد و یکی اومد ازش پایین اومد طرف من یک مَرد هیکلی بود نگاهی بهش کردم که آخر رو به من گفت:

مرده:با ما بیا بریم .

من:چرا من بیام ؟

مرده:مگه جواب پدر و مادرت رو نمیخوای ؟

نگاهی به مرده کردم و با دودلی با مرده راه افتادم و سوار وَن شدم .

 

وارد یه ساختمان متروکه شدیم نگاهی به دور و بر کردم وارد یه اتاق شدم .

همه رفتن بیرون و من فقط داخل اتاق بودم .

نگاهی به اتاق کردم که ...

 

پایان...

شرط 30لایک و 30کامنت

جای خیلی حساس تموم کردم سری به شرط برسونید .