عشق طوفانی پارت 4
سلام به همگی
خب میدونم دیر پارت رو دادم ببخشید واقعا و اینکه این پارت کوتاه هست پارت بعدی طولانی هست و اینکه پارت قبل رو به شرط نرسوندید .
ادامه ی پارت قبلی ...
آدرین حرفی نمیزد .
و این کارش من رو میترسوند با استرس و ترس دستم رو روی شونه هاش گذاشتم و تکونش دادم و هی صداش کردم .
انگار به خودش اومد که نگاهی به دور و بر کرد و با عصبانیت موبایلشو از توکان گرفت و به اون مَرده دوباره زنگ زد .
یکبار،دوبار،سهبار،چهاربار...
آدرین انگار عصبی شد که نعرهای کشید و موبایلشو کوبند به زمین .
جیغ خفهای کشیدم و با وحشت به آدرین نگاه کردم نفس نفس میزد همه تو پارک داشتن به ما نگاه میکردن .
آدرین به سمت جنازهی مدبایلش رفت و سیمکارتش رو در آورد بدون توجه به من و توکان رفت .
از زبان آدرین: Adrin
تو کما بودم انگار...
اون مَرده پشت تلفن بهم گفت که پدر و مادرم رو به قتل رسوندن .
همهچیمو میدونست ،میدونست که پدر و مادرم به خاطر نشتی گاز مردن و میدونست بعد مرگ پدر و مادرم رفتم آمریکا و خیلی چیزایی دیگه از من میدونست .
توی شوک فرو رفته بودم .
کدوم آدمی جرعت کرده که پدر و مادرم رو بکشن ؟
با تکون دادن کسی به شونم به خودم اومدم سری موبایلمو از توکان گرفتم و به اون مَرده زنگ زدم .
یکبار،دوبار،سهبار،چهاربار...
ور نمیداشت با عصبانیت نعره ای کشیدم و موبایلمو روی زمین کوبندم .
عصبی بودم .نفس نفس میزدم به جنازه ی موبایلم نگاه کردم .
با عصبانیت سیمکارتمو ور داشتم و بدون توجه به مرینت و توکان رفتم طرف ماشینم .
با خستهگی وارد خونه ی آلیا اینا شدم به همه سلام سر سری کردم و یک راست رفتم داخل اتاقم داخل کشو میز بغل تختیم موبایلم قدیمیم رو آوردم بیرون و سیمکارتم رو داخلش گذاشتم .
چندتا تماس از دست رفته از توکان و مرینت داشتم .
دوباره شماره ی اون مَرده رو گرفتم اما ور نداشت .
هیلی عصبی بودم چرا اون مَرده مثل آدم هیچی رو توضیح نداد اصلا چرا نگفت که کی پدر و مادرم رو کشته؟
پوفی کشیدم به توکان زنگ زدم :
من:سلام توکان
توکان:سلام داداش خوبی ؟
من:خوبم توکان فردا قراره بریم اون شرکت رو ببینیم ؟
توکان:آره اگه میخوای بندازیمش عقب ؟
من:نه نه فردا میام فقط ساعت چند ؟
توکان:ساعت 9صبح به آدرسی که میگم باش .
من:مرسی توکان کار نداری ؟
توکان:خواهش میکنم آدرین نه کاری ندارم خداحافظ .
من:خداحافظ
با خستگی چشمام رو بستم که به تاریکی پیوستهم ...
دستی به کتم کشیدم و از ماشین پیاده شدم به کاپوت ماشین تکیه دادم تا توکان بیاد که یه وَن مشکی توجه همو جلب کرد .
چشمام رو ریز کردم که در وَن باز شد و یکی اومد ازش پایین اومد طرف من یک مَرد هیکلی بود نگاهی بهش کردم که آخر رو به من گفت:
مرده:با ما بیا بریم .
من:چرا من بیام ؟
مرده:مگه جواب پدر و مادرت رو نمیخوای ؟
نگاهی به مرده کردم و با دودلی با مرده راه افتادم و سوار وَن شدم .
وارد یه ساختمان متروکه شدیم نگاهی به دور و بر کردم وارد یه اتاق شدم .
همه رفتن بیرون و من فقط داخل اتاق بودم .
نگاهی به اتاق کردم که ...
پایان...
شرط 30لایک و 30کامنت
جای خیلی حساس تموم کردم سری به شرط برسونید .