عشق بزرگ پارت 2
خب پارت 2 رسید بکوب رو ادامه مطلب
مرینت:جایزه رو که گرفتم اگراست هم که منو دید فقط باید دوباره عاشق من بشه حتما از اینم تعجب کرده چجوری من از افتادن پل نجات پیدا کردم الان دیگه این چیزا مهم نیست وقتشه عمل کنم
ناشناس:فکر نکن عمل کن میدونم داری به چی فکر میکنی
مرینت:ذهنمو خوب میخونی ولی خب اگه اگراست عاشق من نشه چی اون موقع میخوای چکار کنی
ناشناس:اگراست به پدرش خبر داده که بیاد پاریس این یعنی اینکه برای جنگی که شروع کردی نیاز به کمک داره
سابین:مرینت تو کار رئیس دخالت نکن
مرینت:نقش اصلی این جنگ منم نه تو,تو فقط یه تماشاچی هستی نه بیشتر نه کمتر
سابین:اون زبونتو میبرم
مرینت:فعلا که نمیتونی پس کاری که باید الان انجام بدی اینه که شماره اگراست رو برام پیدا کن
ناشناس:میخوای خودتو لو بدی؟
مرینت:نه فقط میخوام یخورده کارارو سریع تر پیش ببرم تو برو شرکت از کارا عقب نمونیم
سابین:الان به چند جا خبر میدم تا شمارشو گیر بیارن
مرینت:سابین من گفتم خودت به کسی نمیشه اطمینان کرد
سابین:من وقت این کارارو ندارم فهمیدی
مرینت:باشه پس گورتو از پاریس گم کن اونطوری که منوتهدید میکنی همونطوری هم باید زحمت بکشی
ناشناس:سابین کاری رو که میگه انجام بده
سابین:اطاعت میشه
آدرین:باورم نمیشه که اون مرینت بود برنده جایزه طراح لباس شده ولی اون شب خودم دیدم از پل افتاد پایین شنا هم بلد نبود چجوری نجات پیدا کرد
خدمه:اقای اگراست از دیشب هیچی نخوردید اینطوری ضعف میکنید و مجبور میشیم سرم غذایی براتون بزنیم
ادرین:یه دو دقیقه خفه شید بزارید تو حال خودم باشم
خدمه:ولی مادرتون خیلی نگراتون هست پدرتون هم 5 ساعت دیگه میرسن
ادرین:حواسم به پدرم نبود اون کسی بود که باعث شد مرینت از پل بیوفته پایین بعد از اون سریع از کشور خارج شد باید دلیل کارش رو بدنم...صدای زنگ گوشیمه.....الو......
سابین:بیا شماره تلفنش
مرینت:خیلی خب میتونی بری...بزار ببینم اقای اگراست از شنیدن صدام خوشحال میشی یا ناراحت
(در حال زنگ زدن به ادرین)
شروع مکالمه
مرینت:الو اقای اگراست
ادرین:الو بفرمایید شما
مرینت:من برنده جایزه دیشب هستم
ادرین:مرینت تویی؟
مرینت:چیشد تعجب کردید
ادرین:خفه شو بیا ادرسی که بهت میگم
مرینت:شاید فراموش کردی اما من دیگه از خدمه های شما نیستم
ادرین:باشه خانوم مرینت شما کجا مد نظرتون هست
مرینت:ساعت 4 عصر کافه دولاپه بی زحمت دیر نکنید
ادرین:دختره ی***************
مرینت:خیلی خب اینم از این الان ساعت 1 ظهره برم حاضر شم
ساعت 4 عصر
ادرین:خب این از کافه ببینم وقت شناس هست یا نه
مرینت:وقت شناسی رو شما فقط بلد نیستید
ادرین:چی واقعا خودتی
مرینت:به عمل صورتم دقت نکنید اگه اینطوری بود دیشب منو با یه نگاه نمیشناختید
ادرین:یه سوا دارم چطوره از حادثه پل نجات پیدا کردی
مرینت:از اونجایی که مسببش پدر شما بود پس از خودش بپرسید 2 ساعت دیگه میرسن به پاریس
ادرین:تو اینارو از کجا میدونید
مرینت:اینم راز منه,خب بیاید گذشته رو یه مرور کنیم شما اومدید پیش من اون روز اعتراف کردید که من رو دوست دارید منم دست رد به سینه شما زدم
ادرین:هرکسی جواب رد به من بده لای بدتری سرش میارم
مرینت:توی چشماتون میتونم ببینم که دوباره عاشق من شدید
ادرین:شدم یا نشدم ربطی نداره بهت هر وقت اراده کنم مال من میشی
مرینت:زیاد تند نرید دیگه یه ادم فقیر جلوتون نیست بلکه رقیب تجاریتون جلوتون نشسته
ادرین:رقیب...تجاری؟ پس شرکت مدلینگ دوپن برای تو هست
مرینت:برای من و شریکم
ادرین:شریکت؟اون کیه
مرینت:خودتون متوجه میشید فعلا
دو ساعت بعد
خدمه:اقای اگراست پدرتون اومدن
ادرین:باشه الان میام,خیلی خب برم با پدرم رفع دلتنگی کنم از پله ها داشتم میرفتم پایین پدرم رو دیدم همراه با یه زن دیگه
خب اینم از این پارت پارت بعدی جنجالیه تا پارت بعدی بدرود