strange thieves🧙 p5🧚
بفرما ادامه مطلب لایک و کامنت فراموش نشه ❤️
فردا صبح از زبان راوی
جولیا تصمیم گرفت به نقشه آریل عمل کند و کمی به پسر دلال نزدیک شود او صبح زودتر از همه از خواب بیدار شد و برای همگی صبحانه درست کرد و چندین بار حرف هایی که میخواهد بزند را تمرین کرد و با خودش تکرار کرد و آماده شد کمی بعد بقیه هم بیدار شدند و به سمت میز صبحانه امدند جولیا با همه ی انها سلام و علیک کرد و همگی مشغول خوردن صبحانه شدن کمی بعد جولیا کمی از اب لیوانش نوشید صدایش را صاف کرد و گفت: راستش میخواستم درباره یه موضوعی باهاتون حرف بزنم
همگی سرشون رو بالا گرفتند و خوردن را متوقف کردن و منتظر صحبت جولیا شدند
جولیا: راستش بعد از اجرای دیشب من یه فکری به سرم زد که شاید بتونم از یه راهی به خانواده دلال نزدیک بشم و یه اطلاعاتی ازشون بیرون بکشم
مایلو که منظور جولیا را متوجه شده بود با تعجب یه او خیره شد اما چیزی نگفت
پیتر : خب چه نقشه ای داری ؟
جولیا: راستش بیشتر ایده ی آریل بود اما خب قضیه از این قراره که ظاهراً پسر دلال از بنده خوشش اومده یا حالا هرچی میتونم از تریغ اون یه سری اطلاعات بکشم بیرون حالا میتونه به بهونه درس باشه اجرا باشه قرارداد بالا یا حالا هرچی قبلش خواستم از شما کمک بگیرم و بهتون خبر بدم
جولیا مدام به مایلو نگاه میکرد ساکت با اون اما چشماش از صدتا فحش بدتر بود
هیلدا : ایده ی خوبیه ولی باید حواست به خودت باشه پولدارا آدمای عجیب غریبی هستن
پیتر : اینم درسته
باب : حالا من که نمیگم ولی شاید یه وقت خواست باهات کاری بک....
هنوز حرف باب تموم نشده بود که همگی شروع کردن به سرفه کردن به منظور اینکه بهتره ادامه نده
جولیا: ممنون از نکته و مشورت هاتون حتما حواسم هست خب پس امروز نقشه ام رو شروع میکنم
پیتر : موفق باشی
بعد از خوردن صبحانه آریل جولیا را به گوشه ای کشید و خواست با او درباره مطمئن بودن از تصمیمش صحبت کند
آریل: تو مطمئنی میخوای اینکارو بکنی ؟
جولیا: اره
آریل: ببین اگه اتفافی برات بیوفته همه اول از همه منو میکشن فهمیدی ؟
جولیا: آروم باش من حواسم به خودم هست
آریل: حالا نمیشه یکی رو با خودت ببری جونه من
جولیا: نوچ لازم نیست آنقدر نگران باشی
مایلو: شایدم لازم باشه
آریل و جولیا سره جاشون خشک شدن و به ارومی سرشون رو برگردونن
اریل: تو اینجا چیکار میکنی ؟
مایلو: خب اومدین تو راه پله تو اتاق مخفی که نرفتین
مایلو از کناره اونها گذشت و به سرعت از پله ها بالا رفت
جولیا گوشیش رو باز کرد و دید این مایکل هنوز بیخیالش نشده و از جولیا دعوت کرده که به خونش بیاد جولیا هم قبول کرد و رفت به اتاقش تا حاضر استرس تمام وجودش را فرا گرفته بود ناخودآگاه بدنش میلرزید و دستاش عرق میکرد یه دست لباس پوشید کیفش رو برداشت و از خونه خارج شد تو راه چندباری آدرس رو چک کرد و خودش به خونه ی دلال رسوند اصلأ حس خوبی نداشت اما امیدوار بود که دست خالی برنگرده جولیا به خانه ی دلال رسید و زنگ خونه رد زد خونه ی دلال در بزرگی کمی از عمارت و از گران قیمتی کمی از الماس و زمرد نداشت خدمتکار خانه در را باز کرد و جولیا وارد خانه شد
خدمتکار: من شمارو به اتاق اقای مایکل راهنمایی میکنم
جولیا: خیلی ممنون
جولیا پشت سره خدمتکار به راه افتاد و به اتاق مایکل رفت
مایکل: سلام خوش اومدی
جولیا: س..سلام
جولیا کمی جلو رفت و مایکل مثل مار افعی مدام دروش میچرخید و اونو انداز برانداز میکرد
مایکل: پس بلاخره افتخار اشنایی دادید معمولاً دخترا وقتی کسایی مثل من رو میبینن با کله قبول میکنن اما خب تو فرق داری پدره من یه دلاله میلیاردیه چیزای خطرناک و عجیب و غریب رو میخره و میفروشه شغل خیلی جالبی داره مگه نه ؟
جولیا با سر حرف مایکل رو تایید کرد و مایکل ادامه داد و گفت: همین چند هفته پیش داشتن درباره یه چیز خطرناک و غیر قانونی صحبت میکردن
چشم های جولیا برقی زد و با تعجب پرسید: چی ؟
مایکل: فکر کنم مکان بود یا یه تفنگی چیزی اصلا چرا باید مهم باشه ؟
جولیا : نمیدونم
اونها مشغول صحبت شدند..
________________________________________
همان زمان در خانه
آریل در اتاقش منتظر برگشت جولیا بود و همه یه اطلاعاتی که شاید به دست بیاره دل خوش کرده بودن و مایلو مدام توی خونه راه میرفت و آروم و قرار نداشت و پیتر مشغول تماشای اون بود
پیتر با کلافگی گفت: پسر بشین دیگه نرفته که به جنگ اژدها رفته خونه ی ادم میفهمی آدم
مایلو: نمیتونم ادمای پولدار خیلی عوضین معلوم نیست چه غلطایی که نمیکنن از قیافه اون پسره گندو و عوضی بودن میباره نمیتونم که راحت اینجا بشینم
پیتر: بیخیال تصمیم خودش بوده مطمئنم حواسش به خودش هست
مایلو: باشه سعی میکنم آروم باشم ولی آگه خودتم بودی همینقدر نگران میشدی
پیتر: شاید
مایلو: شایدتو کوفت دوست دختر گرامی شما این ایده رو داده
پیتر : میای کارت بازی کنیم ؟
مایلو: حتما
مایلو روی مبل نشست. سعی کرد حواسش رو به کارتها پرت کنه و مشغول بازی شد
_____________________________________
۲ ساعت بعد....
زنگ خونه به صدا در اومد و جولیا وارد خونه شد و چشم های همه روی اون قفل شده بود منتظر خبری ازش بودن
پیتر : بگو که یه چیزی دست گیرت شده
جولیا: اره تا حدودی
همه نفس راحتی کشیدن و توی پذیرایی دور همدیگه جمع شدن
جولیا: خب من فقط فهمیدم که یه خونه وحشتی هست که توش یه چیز عجیبی هست که دلال اونو میخواد چیزی دیگه ای نفهمیدم
هیلدا : بابت همینم باید کلاهمون رو بندازیم هوا
آریل: ممنون که این نقشه رو عملی کردی
جولیا: خواهش میکنم من میرم استراحت کنم امروز خیلی خسته شدم
همگی خسته نباشید گفتن و از همدیگه جدا شدن و جولیا با سرعت به سمته اتاقش رفت و روی تخت ولو شد اون اصلا به این نقشه حس خوبی نداشت از اینکه اینهمه مدت رو کنار یه عوضی گذرونده احساس کثیف بودن میکرد چشماش رو بست و سعی کرد ذهنش رو خالی کنه ولی جواب نداد و فقط روی تخت اینور و اونور میشد کسی دره اتاق جولیا رو زد و اومد داخل و جولیا حتی زحمت چرخیدن و دیدن صورت فرد روهم به خودش نداد کمی بعد به خیال اینکه اون فرد از اتاقش رفته سرش رو برگردوند و دید که مایلو گوشه ای از تختش نشسته
جولیا: چی میخوای ؟
مایلو: حالت خوبه ؟
جولیا: اره ولی نه
مایلو: یعنی چی ؟
جولیا: یعنی خوبم و حس خوبی ندارم
مایلو: این نقشه ای که داری اصلا نقشه ی خوبی نیست اینکه بری خونه یکی که اصلأ معلوم نیست کیه چیه هدفش چیه
جولیا: میدونم ولی مجبورم
مایلو: مجبور نیستی میشه نری از هزارتا راه دیگه میشه اطلاعات به دست آورد
جولیا: من آدمه کثیفیم
مایلو: چرا اینو میگی ؟
جولیا: مایکل به زور منو بوسید و خیلی بهم نزدیک بود احساس بدی دارم فکر میکنم من ادم کثیفی شدم
( بریم مایکل رو بکشیم ؟ )
مایلو چیزی نگفت و به جولیا نگاه کرد و سعی کرد حالش رو بهتر کنه مایلو جولیا رو بغل کرد و کمی بعد از اتاقش بیرون رفت
_______________________________________
خب بچه ها امیدارم خوشتون اومده باشه لایک و کامنت فراموش نشه خیلی بهم انرژی میده دوستتون دارم تا درودی دیگر بدرود 😜