عشق بزرگ پارت 1
به من نگا نکن برو ادامه مطلب
مرینت:از اون موقعی که ندیدمش تقریبا 5 سال میگذره دوست دارم ببینم ریختو قیافش چطور شده ولی خب هنوز وقت دیدارمون نشده نباید بفهمه که من اومدم به پاریس امیدوارم قرارمون رو یادش نرفته باشه فعلا اجازه حضور داخل هیچ مراسمی رو ندارم
سابین:مرینت دخترم کمتر به بیرون نگاه کن ممکنه یه آشنا ببینتت تا زمان مشخص شده نباید کسی ببینتت
مرینت:ولی این خیلی ظالمانه ست تو و اون دارید منو عین یه ربات کنترل میکنید از ایم وضع حالم به هم میخوره
سابین:دهنتو ببند همین که الان پولدار شدی از صدقه سری ما دو نفر هست دوست نداری که گذشته ت رو به روت بزنم
مرینت:دهنتو ببند گمشو بیرون
سابین:خیلی خب من میرم ولی یخورده با خودت فکر کن و قدر کسایی که بهت خوبی کردن رو بدون چون اگه من نبودم تو الان لباس های مارک دار نپوشیده بودی
ناشناس:سابین اون آشغال رو ولش کن باید بریم از اینجا به بعدش با خودشه اگه خوب عمل نکنه دمار از روزگارش در میارم
مرینت:لعنت به این وضع اگه همکاری نکنم گردنمو میشکنن اگه همکاری کنن اون ازم کینه به دل میگیره در هر صصورت اول نفع خودم مهمه زمان مشخص شده نزدیک یه هفته دیگه است تا اون موقع باید داخل دخمه این بمونم
خدمه:آقای اگراست لطفا در رو باز کنید با اینکارا به هیچ جا نمیرسید
آدرین: گورتو گم کن
خدمه:ببینید شما ضرر نمیکنید فقط ما از کار بیکار میشیم خواهش میکنم به حرف وجدانتون گوش بدید
آدرین: 10 دقیقه دیگه خودم میام حالا گمشید
خدمه:ممنونم قربان
آدرین:لعنت بهش نمیتونم فراموش کنم هنوز اون صحنه از جلو چشمام نمیره اونور به من قول داده بود قول داده بود که منو هیچوقت تنها نزاره ولی ولم کرد و رفت از اخر الان ازدواج کرده این خیلی بی انصافیه مگه من چی ببراش کم گذاشتم.....خیلی خب وقتشه از این وضع لعنتی خلاص شم برم بیرون و یه هوایی بخوره به سر و کلم ببینم باید چه گلی بگیرم به سرم
خدمه:اقای اگراست یه دعوت نامه براتون اومده یه مراسم اهدای جایزه هست زمانش هفته بعد هست بندازم آشغالی یا به مراسم میرید
ادرین:میرم تو خونه موندن دیگه کافیه خسته شدم به پدرم خبر بدید که بیاد خارج از کشور بودنش مناسب نیست
خدمه:اطاعت میشه قربان
ادرین:باید با واقعیت رو به رو بشم امیدوارم برای کاری کرده دلیل خوبی داشته باشه
یک هفته بعد سه شنبه ساعت 8 شب
مرینت:خیلی خب وقتش رسید برم حاضر بشم و بعدش اگه همه چی طبق برنامه پیش رفته باشه ادریین اگراست باید مسئول اهدای جایزه باشه امیدوارم درست پیش بره وگرنه این وسط فقط منم که ضرر میکنه
ناشناس:یالا گورتو گم کن ماشین پایین منتظره
مرینت:مطمئن باش که یه روز از عمرم مونده اون یه روز رو صرف کشتن تو میکنم
ناشناس:نگران نباش یه روز میوفتیم به جون هم ولی فعلا باید از من اطاعت کنی
مرینت:بله قربان
سابین: یالا راه بیوفت
مرینت:تو کجا
سابین:فکر کردی قراره فقط خودت بدرخشی..باید یه همراه داشته باشی تا کسی بهت شک نکنه ز یه طرف دیگه با عمل کردن چهرت زیاد تغییر نکرده امیدوارم اگراست بشناستت
مرینت:نگران نباش اون تا چشمش بیوفته به من سریع میفهمه که من کی هستم حالا بریم
سابین:بعد از این ماجرا همکاری بین ما تموم میشه امیدوارم بعد از این هوس نکنی با ما در بیوفتی
مرینت:اونو زمان مشخصه الانم تا موهاتو نکندم راه بیوفت داره دیر میشه
ادرین:پس مراسم کی شروع میشه حوصلم سر رفت
خدمه:اقا چیزی میل دارید
ادرین:نه فقط میشه بگید مراسم کی شروع میشه؟
خدمه:اول باید برنده جایزه بیاد بعد از اون شروع میشه
ادرین:عجب چه ادم تنبلی چطوریی وقت رو اینطوری تلف میکنه واقعا که چه ادم بیشعوری
اهدا کننده جایزه:خب خب مراسم از الان اغاز میشه
ادرین:چه عجب بلاخره تشریف فرما شد خیلی دوست دارم ببینم این به ظاهر وقت شناس کیه
اهدا کننده جایزه:اول همه از خانم مرینت دوپن چنگ میخوام که به صحنه بیان
ادرین:مرینت دوپن چنگ...ها مرینت این چطور ممکنه؟ صبر کن ببینم
مرینت:ممنونم لطف کردید
اهدا کننده جایزه:اگه حرفی دارید بگید شاید امید رو دل جمع حاضر زنده کنید
مرینت:حرفی که برای گفتن که نیست ولی خب یه حرفی برای گفتن دارم:هیچوقت عروسک خیمه شب بازی کسی نشید برای خواسته هاتون بجنگید
ادرین:این امکان نداره من خودم دیدم که از سر پل خودش رو انداخت پایین چطور ممکنه نه چرا قلبم داره تند تند میزنه نکنه دوباره...
مرینت:عجیبه نمیبینمش مهم اینه اگراست منو ببینه اگه دوباره قلبش به خاطر من تند تند بزنه کارم راحت میشه خیلی زود از دست سابین و دار و دسته اش خلاص میشم این جنگ تازه داره شروع میشه هر طور شده باید به نفع من تموم بشه وگرنه نمیزارم هیچکسی از قضیه سود ببره حتی اگه اون شخص کسی باشه بعدا عاشقش بشم ختم کلام