عشق ربوده شده p2

-A- 🗿🚬 -A- 🗿🚬 -A- 🗿🚬 · 1403/01/15 19:07 · خواندن 3 دقیقه

♡...........♡

"ادامه ی مطلب" 

،،:) 

از زبان آدرین 

امروز لیزا حالش خیلی خراب بود و ما بردیمش بیمارستان هزینه ی عملش خیلی بود و منم هرجور شده باید شب و روز کار کنم تا پولش رو بدست بیارم 

مامان داشت گریه می کرد منم رفتم که توی حیاط یک هوایی بخورم 

روی صندلی نشسته بودم که یهو یک مرده ای با کت شلوارم کنارم نشست   

مرده. هی جوون دنبال کاری با در آمد بالا نیستی 

آدرین. آره ولی چطور 

مرده. با من بیا یک کاری سراغ دارم که حدود سه هزار یرو در میاری 

خیلی خوبه دو یک هزار هزینه ی عمل آبجی رو میدم 

آدرین. باشه 

بعد بردم به یک جایی و وارد اونجا شدیم و من روبروی یک مرده ای باز نشستم 

تام. خب جوون احتمالا خبر داری که دختر من یعنی مرینت عاشقت هست نه 

آدرین. اگه راجب اون موضوع می خواین حرف بزنید باید بگم که منو مرینت دنیا های متفاوتی داریم 

تام. نه به هیچ مجح تو می خوای خواهرت و مادرت در آرامش باشند نه 

آدرین. صد درصد 

تام. پس یک پیشنهاد دارم تو با مرینت ازدواج میکنی و ماهم برای خانوادت هم خونه می خریم هم هزینه ی درمان خواهرت رو میدیم و توهم توی شرکت ما کار میکنی و پست راست خودم میشی 

تام. فکر خوبیه نه 

چی بگم یعنی خودم رو فدا کنم البته اونجوری مامان و لیزا دیگه ازیت نیستند مامان هم اون جوری اشک نمیریزه 

آدرین. باید فکر کنم 

تام. پس این شماره ی منه تصمیمت رو تا فردا می خوام 

بعد رفتم بیمارستان مامان خوابش برده بود و لیزا هم که دیگه... 

سابخونه پیام داده باید اجاره رو بدیم 

منم همونجا خوابیدم 

صبح 

من تصمیم رو گرفتم باید با مرینت ازدواج کنم به اجبار ولی برای مامان و لیزا 

پس زنگ زدم

آدرین. الو 

تام. الو تصمیمت رو گرفتی 

آدرین. آره 

تام. میشنوم 

آدرین. من باهاش زندگی می کنم ولی باید به تموم قول هات عمل کنی 

تام. تا یک ماه دیگه تمام کار هایی که گفتم رو می کنم ولی باید امضا بزنی برای ازدواج 

آدرین. باشه 

یک ماه بعد 

لیزا داره حالش خوب میشه و مامان هم خیلی خوش حاله منم فردا باید ازدواج کنم توی این یک ماه مرینت رو ندیدم چون دانشگاه تعطیل بود 

الانم دارم میرم کافه برای قرار با مرینت 

رفتم توی کافه مرینت پرید و بغلم کرد 

مرینت. سلام همسر آینده 

آدرین. سلام 

نشستیم و مرینت فقط حرف میزد و بعد از یک ساعت دیگه من رفتم خونه جای مامان 

فردا 

امروز روز عروسی بود 

شب عروسی 

رفتیم و وارد شدیم مامان بود لیزا هم اومده بود و فامیل های مرینت هم بود، دیگه تموم شد و رفتیم خونه 

مرینت. خیلی خوشحالم بالاخره کنار توهم 

آدرین. چقدر خوب 

مرینت. و این اولین شبی هست که کنار همیم 

من رفتم لباس هامو عوض کردم و اومدم پایین روی مبل نشستم که یهو مرینت اومد و با لباس های باز و لختی اومد جام ولی من حتی نگاهشنم نکردم و رفتم توی اتاق روی تخت دراز کشیدم که یهو باز مرینت اومد و کنارم دراز کشید منو بقل کرد ولی من چیزی نگفتم و وقتی خوابید من پاشدم رفتم روی مبل خوابیدم 

صبح 

مرینت. چرا دیشب رفتی 

آدرین. علاقه ای ندارم پیشت باشم 

مرینت. باشه بابا اشکال نداره 

آدرین. من رفتم 

مرینت. اوف یکم دیگه وایسا جام 

بعد رفتم شرکت 

از زبان مرینت 

آدرین رفت من میدونم دوستم نداره ولی خب اشکال نداره من انقدر بهش عشق می ورزم که دوستم داشته باشه، 

الانم هم دارم جلوی آینه تمرین خنده میکنم تا یهو وسط حرف با آدرین گریم نگیره اون ناراحت بشه (بچه واقعا دوستش داره)

شب که آدرین اومد 

.... 

"پایان" 

شرط هم 

20لایک 

25 کامنت