⚜️𝐦𝐚𝐬𝐭𝐞𝐫 𝐡𝐨𝐧𝐞𝐲🔰
𝐏𝟖
با استرس وارد کلاس شدم ،با دیدن مکس به سمتش رفتم و کنارش نشستم...
جزوه مو باز کردم و گفتم:
مرینت_هیچی بلد نیستم!
خندید و گفت:
مکس_تو کنار من بشین خودم ردیفت می کنم
هیچ وقت دلمو به تقلب خوش نمی کردم،مشغول خوندن شدم که با صدای بچه ها فهمیدم اگراست اومده. همهمه بلند شد و هر کس به یه طریقی می خواست امتحان و کنسل کنه...اگراست با اخمای در همش کلاس رو از نظر گذروند،با دیدن من اخماش بیشتر در هم رفت
اگراست_شما خانم دوپن
یه کم ترسیدم از نگاهش اما با عزت نفس گفتم:
مرینت_بله؟
اشاره ای به صندلی خالی ردیف آخر کرد و گفت:
اگراست_جاتونو عوض کنید
نگاهی به مکس انداختم که با غضب به اگراست نگاه می کرد،ناچارا سری تکون دادم و بلندشدم و توی یکی از ردیف های آخر تک و تنها نشستم.
اکراست با یکی دو جمله صدای همه رو قطع کرد طوری که هیچ کس نفس هم نمی کشیدبرگه ها پخش شد،با دیدن سوالات تازه فهمیدم که هیچی حالیم نیست.حتی جواب یکیشونم بلد نبودم.با حالت زار هر سوال رو می خوندم و قیافم در هم تر میشد. با شرایط من مگه میشد درس خوند؟
داشتم زیر لب غر می زدم که حضور یک نفرو بالای سرم حس کردم.می دونستم اگراست ه،دستمو زیر چونه م زدم و سرمو بلند نکردم تا اخمای در هم رفته و تهدید نگاهش رو ببینم.زل زده بودم سوالات که برگه ای جلوم گذاشته شد
با تعجب سرم رو بلند کردم که دیدم اگراست از کنارم عبور کرد.به برگه نگاه کردم و با دیدن جواب سوالات چشمام از حدقه بیرون زد...
باورم نمیشد بخواد جوابا رو سر امتحان بهم بده.
از خدا خواسته برگه رو جلوی روم گذاشتم و آهسته جوابا رو نوشتم .. همزمان با تموم شدن آخرین سوال وقت امتحان هم تموم شد.
از قیافه ی در هم بچه ها می فهمیدم که اصلا راضی نبودن این وسط فقط من بودم که شنگول می زدم.
کلاس که تموم شد منتظر موندم تا همه برن،چون معمولا بعد کلاس دور اگراست شلوغ میشد که بدبخت مجبور بود به تک تک سوال هایی که دخترا عمدا برای جلب توجه می پرسن جواب بده
عمدا لفتش دادم تا همه برن و ازش تشکر کنم،انگار متوجه شد که کم کم همه رو ازخودش دور کرد...
فقط دو سه نفری مونده بودن و ته کلاس حرف می زدن
به سمتش رفتم و گفتم
مرینت_ممنون
سری تکون داد و جواب داد:
اگراست_شاید یکی از مقصرای افت درسیت منم این جبران بود ولی،امشب توی خونه دوباره ازت امتحان می گیرم،همین سوال ها رو انقدر تمرین می کنی تا یاد بگیری،اگه امشبم ببینم درجا می زنی بدجور کلاهمون تو هم میره
نگاهی به ساعتش انداخت و گفت:
اگراست_کلاس داری؟
با لبی آویزون شده گفتم
مرینت_نه
اگراست_اکی پس بشین توی همین کلاس تمرین کن دو ساعت بعد با هم می ریم
نالیدم
_نمیشه من الان برم؟
جدی جواب داد
_نه نمیشه،همین جا میشینی تا کلاس من تموم بشه
بعد از گفتن حرفش از کلاس بیرون زد و به من مهلت اعتراض ندادناچارا روی یکی از صندلی ها نشستم و به برگه ای که برام گذاشته بود خیره شدم.کم کم دل به کار دادم و سخت مشغول درس خوندن شدم...
تموم شد...
کاراکتر²⁹³³
چون الان من و خالم تصادف کردیم و زیاد حالم خوب نی،(به قلبم و قفسه سینم فشار رسیده)نم تونم پارت بدم،الانم بزور دارم یچیزی مینویسم....
شرط :²⁵ لایک ⁴⁵ نظر
مواظب خودتون