⚜️𝐦𝐚𝐬𝐭𝐞𝐫 𝐡𝐨𝐧𝐞𝐲🔰

𝗶𝗇𝗌𝖺𝗇𝖾 𝗶𝗇𝗌𝖺𝗇𝖾 𝗶𝗇𝗌𝖺𝗇𝖾 · 1403/01/10 22:36 · خواندن 4 دقیقه

𝐏𝟔

معلوم بود هیچ نیازی نداره و فقط برای کم کردن خشمش می خواد باهام بخوابه،دو دکمه ی بالای بلوزش رو باز کرد و به سمتم اومد،مثل برق بلند شدم اما تا خواستم پا به فرار بذارم موهام و از پشت کشید.

از عقب پرت شدم توی بغلش کنار گوشم با خشم گفت:

اگراست_هنوز یاد نگرفتی از دست من فرار نکنی؟ هوم؟ امروز بهت یه درس میدم مرینت.یه درس که فقط مخصوص توئه.امروز بهت یاد میدم دیگه هیچ وقت نخوای منو دور بزنی.

از پشت دستش رو دراز کرد و دکمه ی مانتوم رو باز کرد.ترسم هزار برابر شد.

با وحشت گفتم:

مرینت_خواهش می کنم نکن

بی توجه به حرفم برم گردوند،نگاهی به اشکام انداخت و دستاش رو دو طرف یقه م گذاشت و با یه حرکت مانتوم رو توی تنم جر داد،از شانس گَندم به خاطر گرمای هوا زیر مانتوم هیچی نپوشیدم.کلا عادت نداشتم 

نگاهی به بالا تنه م انداخت و سر تکون داد

اگراست_نه خوشم اومد.اندام رو فرم و تمیزی داری.معلومه حسابی به پوستت می رسی

مانتوم رو کامل از تنم در آورد و دستش رو دور کمرم انداخت.دیگه از زور گریه نفسم بالانمیومد

مرینت_تورو خدا استاد،من نمی خوام...

دستش رو روی شونه های برهنه م کشید. سرش رو خم کرد و بوسه ی ریزی به سرشونه‌م زد.انگار کم کم داشت خمار میشد که چشماش با حالت نیمه باز به لب هام دوخته شد.تب دار زمزمه کرد:

_پوستت مثل بچه ها می مونه،هم نرمه،هم خوش بو

سرش رو خم کرد و گردنم رو بویید

حس می کردم دنیا دور سرم می چرخه،دستش که به سمت بند لباسم رفت دیگه نفهمیدم.فقط با التماس زمزمه کردم:

_استاد خواهش می کنم

و بعد از اون همه چیز تاریک شد و از حال رفتم.

*کمی بعد*

چشمامو به سختی باز کردم .توی یه اتاق بودم... با یه کم فکر فهمیدم اتاق خودم توی خونه ی اگراسته

با یاد داد و بیداد و بلایی که می خواست سرم بیاره مثل برق نشستم....نگاهی به خودم انداختم،لباس تنم بودخدایا یعنی من بیهوش بودم بلایی سرم آورده?

تو همین فکرا بودم که در باز شد،با ترس عقب رفتم.اگراست با اخم های در هم وارد شد،سینی غذا رو کنارم گذاشت و گفت:

اگراست_این آخرین فرصتیه که بهت میدم،اگه فرار کنی شک نکن زیر زمینم بری پیدات می کنم.اون وقته که دیگه هیچ وقت نمی بخشمت.فهمیدی؟

سری تکون دادم.نگاهی با اخم بهم انداخت و بدون اینکه چیزی بگه از اتاق بیرون رفت.نفسمو آزاد کردم...خداروشکر این بار بخیر گذشت

*روز بعد*

سر کلاس نشسته بودم که بلاخره اگراست با پنج دقیقه تاخیر وارد شد.

همه به احترامش بلند شدن،وقتی نشستیم یکی از پسرا با لودگی گفت:

ناشناس_استاد معلومه دیشب حسابی خسته شدین که امروز دیر کردید.

با این حرفش اکثرا زدن زیر خنده.اگراست نیم نگاهی به پسره انداخت و گفت:

اگراست_شما فامیلتون چیه؟

پسره با نیش باز گفت:

ناشناس_کوبدل¹

اگراست_بسیار خوب آقای کوبدل این ساعت بیرون کلاس منتظر باشید.

پسره وا رفت.انگار نفهمیده بود تو کلاس اگراست کسی حق نفس کشیدنم نداره چه برسه به تیکه پروندن.

مظلوم شد و گفت:

کوبدل_حالا استاد نمیشه....

اگراست وسط حرفش با جدیت گفت:

اگراست_خیر بفرمایید بیرون وقت کلاسم رو نگیرید

پسره ناچارا بلند شد و از کلاس بیرون رفت.

پوزخندی زدم و گفتم:

مرینت_این شیوه ی درستی برای یه استاد نیست!

عصبی بود ازم و با این حرف عصبی تر شد.

 نگاه بدی بهم انداخت وگفت:

اگراست_تو می خوای بهم یاد بدی؟

مرینت_لازم باشه آره

خشمش بیشتر شد،از جام بلند شدم و گفتم:

_قبل از این که از کلاس بندازیدم بیرون خودم میرم

خواستم کیفمو بردارم که با صدای بلندی گفت:

اگراست_بشین سر جات

انقدر با تحکم گفت که ناچارا نشستم.با همون نگاه ادامه داد:

_کلاس که تموم شد شما بمون خانم

سری تکون دادم،نگاه خیره ی بدی بهم انداخت و در نهایت مشغول درس دادن شد...


 


¹-کوبدل:فامیل الکس و برادش در میراکلس اصلی. 


خب خب این پارتم تموم شد;

³⁶⁴⁵ کاراکتر

به نظرتون اگراست(ادرین)چیکار میخواد بکنه?

شرط:³⁰ لایک ⁵⁰ کامنت(بدون در نظر گرفتن کامنت من)(شرط کمتره چون یکم دیر دادم و کمتر از حد معمول)

فقط یچیزی،

درکنار ادرین،تام رو هم ف*حش بدین😃

با تچکر از شما دوست عزیز🤣

دوستون دارم=)

موفق باشین؛) 

مراقب خودتونم باشین:)