old love پارت 53
سلام این اک جدیدمه اون یکی مسدود شد
من دیگه نمی تونم کامنتای پارت قبل رو تایید کنم برای همین تو یه وب دیگه پارت 52 رو گذاشتم که نود و خورده ای کامنت گرفت و پارتی که تو این وب گذاشتم پنجاه و خورده ای کامنت گرفت کامنتای این دو تا پست جمع شه بیشتر از 120 کامنت که شرط بود میشه و همینطور لایکا اگه باهم جمع بشن
عیدتون مبارک:)
یعنی هم این پست نود کامنت
و این پست شصت کامنت باشن
و لایکا هم زیاد باشن
مرینت نفسش رو بیرون داد زیر لب گفت :
« اشکال نداره درست میشه»
و بعد چشماش رو باز کرد بعد از چند دقیقه لب از لب باز
کرد و گفت :
مرینت « الان باید چیکار کنم؟ چطوری باید با آدرین رو به
رو شم؟ اصلا یه دقیقه وایسا ببینم اون عکسی که میگی رو
داریش هنوز؟ اگه داریش بهم نشونش بده فکر کنم بدونم
اون کیه » آریما سری تکون داد و بعد از جاش بلند شد و به
اتاقش رفت بعد از چند دقیقه با یک عکس از اتاقش بیرون
اومد به سمت مرینت رفت و کنارش نشست و بعد عکس
رو به مرینت داد
مرینت بعد از اینکه نگاه کوچیکی به عکس انداخت متوجه
شد که اون شخصی که توی عکسه کیه، عکس رو پرت کرد
و بعد با لکنت گفت :
مرینت « ماریتا.... » آریما بعد از شنیدن حرف مرینت
تعجب کرد و بعد گفت : آریما « هوم ماریتا کیه؟ » مرینت
دستش رو روی قلبش گذاشت و تند تند نفس کشید بین
نفس کشیدنش گفت :
مرینت « خواهرمه.... البته خواهر ناتنیمه، می دونستم که
اون ت*ن فرو*شه ولی دیگه نه در این حد..... »
آریما خواست چیزی بگه که صدای زنگ در اومد این به این
معنی بود که آدرین به خونه برگشته، آریما طوری که انگار
برق گرفتتش از جاش پرید و بعد خیلی سریع گفت :
آریما « تو همه این حرفایی که الان زدی رو باید به آدرینم
بگی و حتی برای اینکه آدرین حرفت رو باور کنه باید خواهر
ناتنیت رو بهش نشون بدی و الان..... خب چطوری می
خوای شروع کنی؟ بنظرم تو برو در رو باز کن و وقتی که
آدرین رو دیدی بدون حرفی یا چیزی ببوسش اینجوری
شاید یکم بهتر شه »
آریما اجازه حرف زدن به مرینت نداد دست مرینت رو
کشید و مرینت رو با خودش به سمت در برد مرینت ناچار
در رو باز کرد، آدرین بعد از دیدن مرینت سرجاش خشک
شد نه می تونست حرف بزنه و نه می تونست
تکون بخوره، مرینت به
حرف آریما عمل کرد، آدرین رو کشید تو خونه و روی مبل
انداختش و بعد رفت روی پاهای آدرین نشست پاهاش رو
دور کمر آدرین حلقه کرد و بدون اینکه کار دیگه ای انجام
بده لب هاش رو گذاشت روی لب های آدرین
با ولع لب های آدرین رو مک می زد جوری لب های آدرین
رو می خورد که انگار سال هاست که منتظر طعم اون لب
هاست و آدرین.... از دیدن و حرکت مرینت شوکه شده
بود نمی دونست که مرینت رو همراهی کنه یا نه قطره
های اشک از چشماش پایین می یومدن حتی خودشم دلیل
گریه کردنش رو نمی دونست
مرینت لب هاش رو از روی لب های آدرین برداشت بهش
لبخند تلخی زد و بعد دوباره به آدرین نزدیک شد و بوسه
ریزی روی لب های آدرین زد، خودش رو توی بغل آدرین جا
کرد و بعد گفت :
مرینت « منو یک هر*زه می بینی؟ خیلی نامردی.... من
که فقط با تو رفتم رو یه تخت... اوم الان
حتما بچه ای که ازت دارم رو هم قبول نداری، با یک عکس
مسخره انقدر راحت گول خوردی؟ می دونستی اون عکس،
عکس من نیست؟ عکس خواهر ناتنیمه حتما تا الانم نمی
دونستی
که یه خواهر دارم، ببخشید که یهو رفتم خودم نمی خواستم
که برم، مرلین رو یادته؟ اون منو دزدید اونم فقط برای
حرص دادن تو »
هیچ کدوم از حرف های مرینت روی آدرین تاثیری نداشت،
آدرین مرینت رو از خودش جدا کرد و بلند شد وایساد یهو
داد زد و گفت :
آدرین « دیگه هیچوقت نیا پیشم دیگه نمی خوام ببینمت
انتظار داری حرف هات رو باور کنم؟ انقدر منو ساده می
بینی؟ الان برگشتی معلوم نیست دوباره کی میری فقط برو
و دیگه هیچوقت برنگرد از زندگیم برو برام مهم نیست که
شاید بابای بچت باشم، اگه باشمم وقتی دنیا اومد ازت می
گیرمش عمرا بزارم پیش آدمی مثل تو زندگی کنه و بزرگ
شه.... ازت متنفرم مرینت فقط برو.... از خونم برو برات
بس نبود؟ بازم می خوای بهم ضربه بزنی؟ هه دیگه نمی
زارم دیگه نمی خوام ازت ضربه ببینم از خونه برو! »
4120 کارکتر
من این پارت رو یجای دیگه هم گذاشتم و برای پارت بعد 50 تا کامنت و 20 لایک اون پست و 120 کامنت و 50 لایک این پست
برای کامل کردن شرط های اون پست بکلیک
میشه بیشتر حمایت کنید؟ می خوام دوباره به تجربه الماس برسم و حمایت های شما رو نیاز دارم لطفا بیشتر حمایت کنید 🥲