my little princess✨ p11

بی نام... بی نام... بی نام... · 1402/12/29 13:23 · خواندن 6 دقیقه

بفرماید ادامه مطلب

لایک و کامنت فراموش نشه ❤️

______________________________________

کمی بعد از زبان الکس

مشغول کار بودم که مدام صدای آهنگ از داخل پذیرایی شنیده میشد از اتاق رفتم بیرون و دیدم تلفن میا داره زنگ میخوره خودشم که تو خواب هفت پادشاه به سمت گوشی رفتم و اسم کیم اومد روی صفحه گوشی رو برداشتم و تماس رو جواب دادم

من : الو

کیم : تو چرا جواب میدی ؟ میا کو ؟ 

من : خوابه چه مرگته آنقدر زنگ میزنی ؟ نکنه بیماری لاعلاج گرفتی ؟ ( کمی فشار خورده)

کیم : خیلیم سالمم اومده بودم دنبال میا که بریم باهم شام بخوریم زحمت بکش بیدارش کن بگو بیاد پایین

من : خب یه وقت دیگه برین مگه زوره

کیم: هروقت که من بگم میریم به توهم ربطی نداره کلاغ

من : پس خودتم بیدارش کن

تلفن رو قطع کردم و دوباره مشغول کار شدم که دوباره گوشی زنگ خورد ایندفعه جواب ندادم و صدای گوشی رو بستم تا با آرامش به کارم برسم میا چی میکشه از دست روانی اگه اون فیلما دستش نبود خودم تا الان از وسط به نیمش میکردم ولی حیف که فیلما دستشه چیزی نگذشته بود که زنگ خونه به صدا در اومد رفتم پشت در و دیدم کیم پشت دره حال حوصله دعوا نداشتم و درو باز نکردم که دیدم داره پشت سرهم زنگ میزنه میزنه میزنه پشت دره گذاشتمش و بعد مدتی خودش رفت و بلاخره میا از خواب بیدار شد و از اتاقش بیرون اومد

میا: سلام چرا پشت دری ؟

من : این اقاییه شما منو دیوانه کرد انقدر زنگ زد و در زد

میا شروع کرد به خندیدن و گفت: من چیزی نشنیدم چرا ؟ 

من : شما تو خواب هفت عالم بودی آنقدر زنگه گوشیت و خونه رو کوبید که به جانه خودم هردوتا سوختن آخه یه شام ارزش داشت انقدر ننه من غریبم بازی در بیاره

میا: دیگه مدلشه دست ما نیست حالا بلاخره رفت

من : بعد از پیگیری های فراوان بله تو مطمئنی اون فیلما آنقدر ارزش داره که با این بسازی ؟ آخه هر غلطی هم کرده باشی قابل بخشش هست

میا: نه نه نه نمیخوام خانواده ام اون فیلما رو ببینن چون دیگه بهم اعتماد نمیکنن که اینجا تنها زندگی کنم 

من : من اینجا برگ پرتغالم پس ؟ 

میا: شاید

من : باشه پس بی‌خیال

تلفن میا دوباره زنگ خورد و دیگه میخواستم بزنم اون گوشی رو پودر کنم میا به سمت گوشی رفت و اونو جواب داد منم رفتم تو اتاق رو مشغول کارم شدم بلاخره یکم آرامش

________________________________________

همان زمان از زبان میا

تلفن رو جواب دادم و مامانم پشت خط بود

من : بله ؟ 

مامان: سلام دخترم از اون روزی که رفتی وقت نشده زنگ بزنم میخواستم بپرسم چرا انقدر یهوهی رفتی عزیزم ؟ اتفاقی اونجا افتاده ؟ 

من : نه مامان چون کار داشتم و گفتم بیشتر از این مزاحم نشم واسه ی همین زود رفتم

مامان: راستش ماریا خیلی ناراحت شد وقتی انقدر زود رفتی دخترم اگه بازم اومدی یادت باشه از دلش در بیاری

من : چشم مامانی می‌بوسمت فعلآ خداحافظ

مامان: خداحافظ دخترم

تلفن رو قطع کردم و دیدم نزدیک ۴۰ تا تماس بی پاسخ از کیم دارم بی توجه همه رو پاک کردم و به اتاقم برگشتم فکر کنم به خاطر کیم الکس به هیچکدوم از کاراش ترسیده باشه یه کتاب از توی قفسه برداشتم و مشغول خوندن شدم و کمی از قهوه ی که روی میزم بود خوردم و بعد از کمی کتاب خوندن از اتاقم بیرون رفتم و به سمت اتاق الکس روی تخت دراز کشیده بود و ظاهراً خوابیده بود ( 😈😈😈😈 ) به سمتش رفتم و ناگهان دستاش رو دوره کمرم حلقه کرد و منو تو بغل خودش کشید 

چشمام رو بزرگ کردم و با تعجب گفتم: تو مگه خواب نبودی ؟ 

الکس: نه قرار بود خواب باشم پس میخوابم

چشماش رو بست و خودشو به خواب زد

من : نخیر اول منو ول کن بعد بخواب آهای نرو به خواب زمستونی 

دیدم کلا خوابیده و منم همونجا موندم زیرلب پوفی کشیدم و کمی وول وول خوردم تا فرار کنم اما خب جوابی نگرفتم

الکس: چقدر تکون میخوره شما خوب خوابیدی حالا که نوبت خواب ما رسید یهو آسمون به زمین اومد ؟ 

من : بله حالا ولم کن

الکس ولم کرد و منم به سرعت از اتاقش فرار کردم و رفتم تو آشپزخونه ( استاد کرم ریزی به صحنات عاشقانه فقط خودم 😂) کمی بعد خوابم گرفت و به اتاقم رفتم اما هرچی اینور و اونور شدم خوابم نمیبرد مدام فکر اینکه نکنه کیم فیلم هارو پخش کرده باشه اذیتم میکرد سعی کردم بخوابم و بلاخره خوابم برد

______________________________________

کمی بعد

تموم شد کیم فیلم هارو پخش کرده آبروم رفت خانواده ام دیگه بهم اعتماد نمیکنن

مامان : آزت انتظار نداشتم

بابا: تو دیگه دختر من نیستی

کیم: بلاخره به حرفم رسیدی نباید پا رو دمم میذاشتی

همه داشتن منو سرزنش میکردن من هیچ تقصیری نداشتم اون شب مست بودم اونجا اتفافی بود

از خواب پریدم و بدنم میلرزید به آشپزخونه رفتم و کمی اب خوردم و به این فکر کردم که من وقتی کابوس می‌دیدم چیکار میکردم خب من همیشه میرفتم پیش مادرم اما خب اون الان اینجا نیست پس شاید باید برم پیش الکس نه نه نه فکرشم نکن عمرا کمی با خودم کلنجار رفتم و بلاخره دلو به دریا زدم و رفتم دمه در اتاق الکس و کمی در زدم تا درو باز کنه

الکس: سلام

من : سلام

الکس: ساعت ۱۲ شب کاری با من داشتی ؟ 

من : اره راستش من کابوس دیدم و...

الکس: میخوای به جای مامانت پیش من بخوابی ؟ 

( علم غیب داره 😂)

من : شاید شایدم نه

الکس: باشه بفرما داخل

من : وایسا ببینم تو چرا تا این ساعت بیدار بودی

الکس : فیلم می‌دیدم

رفتم داخل اتاق و گوشه ای از تخت دراز کشیدم و چشمام رو بستم تا خوابم ببره و الکس هم گوشه ی دیگه ای از تخت دراز کشیده بود چشمام رو بستم اما بازم خوابم نبرد و توی همین حال الکس از پشت بغلم کرد

من : چرا منو بغل کردی ؟ 

الکس: چون بغل چیز آرامش بخشی هست حالا بگیر بخواب زیاد حرف بزنی باهات سالاد درست میکنم

من : شب بخیر

الکس: شب بخیر

توی بغل الکس حس خوبی داشتم و کمی بعد خوابم برد

_________________________________________

خب بچه ها امیدارم خوشتون اومده باشه لایک و کامنت فراموش نشه خیلی بهم انرژی میده دوستتون دارم تا درودی دیگر بدرود 😜❤️

به جان خودم بدون لایک و کامنت بری دلم میشکنه 😢💔