Moon girl 🌙✨️p3

Mania_cute Mania_cute Mania_cute · 1402/12/28 15:29 · خواندن 2 دقیقه

سلام دوستان مرسی از حمایت های پارت قبل

ببخشید که دیر ادامه ی رمانو دادم

برو ادامه ی مطلب❤️👇

☆•☆•☆•☆•☆•☆•☆•☆•

چشمام به سیا....

☆~☆~☆~☆بعد یک ساعت

از زبان شخصیت اصلی ( ژولیت پرشیا)

بیدار شدم دیدم رو یک تختم و مامانم بغل تخت رو یک صندلی نشسته و خوابش برده آروم گفتم:

م..مامان بیداری؟

سفت بغلم کرد نمیدونم چه اتفاقی افتاده همه چی عجیب بود واسم. گفتم:

چه اتفاقی برام افتاده بود؟

مامانم گفت:"تو آخر مراسم بیهوش شدی و یک ساعته که بیهوشی.ولی این طبیعیه. کسی که برگزیده میشه واسه

 این کار، هر شب و هر روز به صورت خودکار به ماه انرژی اهدا میکنه.راستی تو از طرف خدا برگزیده شدی پس یک

 جورایی تو فرشته ای🌙✨️ 

و ممکنه تو مدرسه همچین اتفاقی واست بیوفته پس باید مواظب باشی. ولی نگران نباش خدا حواسش به فرشته

 هاش هست🙂😁 وسیله هاتو واست جمع کردم هر وقت آماده بودی بگو که ببرمت به دنیای انسان ها"

از تختم بلند شدم و لباسامو عوض کردم و آماده بودم برم از این دنیا.ولی نگران بودم.

به مامانم گفت که ببره منو به دنیای انسان ها اونم یک ورد خوند و منم رفتم به دنیای انسان ها.

خاله مریدا رو دیدم خیلی دلم براش تنگ شده بود همو بغل کردیم. اون ازم پذیرایی کرد و  وقتی شب شد با هم

 فیلم نگاه کردیم و بعد خوابیدیم.اتاقم خیلی خوشگل و جادویی بود. خیلی هم بهم خوش گذشت.

☆♡☆♡☆♡☆♡☆روز بعد

بیدار شدم رفتم تو آشپزخونه دیدم خاله مریدا داره آشپزی میکنه. صبحانه خوردیم بعد یک لباس بهم داد پوشیدم

و رفتیم تو مدرسه ثبت نام کنیم. مدرسه واسه دو قبیله ی خاص بود. به نام گربه های سفید و سگان سیاه.

مثل اینکه این مدرسه شبانه روزی بود و نیاز نبود تو خونه بمونم.و اینکه منم جزء گربه های سفید بودم. مثل اینکه

 رنک بالایی داشتم و سردسته ی جدید شدم. خاله مریدا ثابت نامم کرد و رفت. خوشحال بودم تا اینکه سردسته ی

 سگان  سیاه رو دیدم.خیلی گوگولی شده بود نمیدونم چرا ولی ابهتشو زیر پا گذاشته بود اسمش.....

☆○☆○☆○☆○☆○

مرسی که رمانو خوندید. با ۱۵ لایک پارت بعدی گذاشته میشه🙂🌙✨️

این رمان با یک سریال و یک انیمه ترکیب شده آیا کسی میتونه بگه با چه چیزایی ترکیب شده؟

منتظر کامنت های زیباتون هستم🙂😁