old love پارت 49_حرف

𝓐𝓶𝓪𝔂𝓪 𝓐𝓶𝓪𝔂𝓪 𝓐𝓶𝓪𝔂𝓪 · 1402/12/12 20:41 · خواندن 6 دقیقه

سلام

احتمالا از این به بعد مثل قبل پارت بدم 

همه برن ادامه مطلب حتی کسایی که این رمان رو 

نمی خونن آخر این پارت باهاتون کار دارم 

 

 

 

 

 

مرلین رو به مرینت برگشت و با صدای نسبتا بلندی گفت :

مرلین « تو یه هر*زه ای خودتم شاید اینو بدونی ولی نشون 

نمیدی آدرین بدون تو خوشحال تره تو می دونی که اون تو

 

رو نمی خواد مگه یادت نیست که چند سال پیش باهات

چیکار کرد؟ »

مرلین بعد از تموم شدن حرفش چند ثانیه به چشمای 

مرینت نگاه کرد پوزخندی زد و بعد از اتاق خارج شد، اشک 

توی چشمای مرینت جمع شده بود انگار دوباره داشت 

 

یادش می یومد که آدرین باهاش چیکار کرده، حس جدیدی

توی قلبش بود حسی مثل تنفر نسبت به آدرین، مرینت

همش به این فکر می کرد که آدرین هیچوقت بهش نگفت 

 

که چرا تنهاش گذاشت و ولش کرد  و شاید آدرین می خواد 

دوباره کاری که چند سال پیش کرد رو تکرار کنه 

مرینت چرا باید دوباره به آدرین اعتماد کنه و ریسک کنه؟ با اینکه 

 

می تونه با دخترش یک زندگی خیلی خوب داشته باشه 

بدون آدرین و تو یک کشور دیگه جایی که آدرین هیچوقت 

نتونه پیداشون کنه ، مرینت دستش رو روی شکمش 

 

گذاشت و با لبخند تلخی بهش نگاه کرد  

___________________________________________________

 

آریما بار ها تلاش کرد که آدرین رو قانع کنه که بابای بچه 

مرینت کیه ولی آدرین هیچوقت حرف آریما رو باور نمی کرد 

اون خوب می دونست که اگه حتی بابای بچه مرینت باشه 

 

چیزی از هر*زه بودن مرینت کم نمی کنه حداقل اون عکس 

ها همچین چیزی می گفتن و هر*زه بودن مرینت رو نشون 

می دادن آدرین حاضر نبود بچه ای که برای مرینت هستش 

 

 رو قبول کنه می دونست که اگه ثابت بشه که بچه داره باز 

هم قرار نیست اون بچه رو قبول کنه و اون رو بچه خودش 

بدونه

و شاید هم انتظار آدرین بیش از حد زیاد بود، انتظار داشت 

که بعد از اینکه مرینت رو ول کرد مرینت با کَسه دیگه ای 

نره و وقتی آدرین دوباره بهش بگه برگرده اون قبول کنه و 

 

برگرده اما نه! همچنین اتفاقی نیوفتاد مرینت از بازگشت و 

رو به رو شدن با آدرین می ترسید و هرکاری که می تونست 

انجام می داد تا با آدرین تنها نشه و باهاش صحبت نکنه، 

 

آریما با قدم های آروم به سمت آدرین رفت کم پیش می 

یومد که آدرین چهره ی عصبی آریما رو ببینه، آریما کمی 

آدرین رو به عقب هول داد و بعد با صدای بلند و خشکی 

گفت :

« تمومش کن! دیگه داری شورش رو در میاری چطوری

می خوای ثابت کنی که بابای بچه مرینت نیستی؟ با دوتا 

دونه عکس اینجوری رفتی تو فاز و اصلا از کجا معلوم اون 

 

مرینته؟ فقط بس کن آدرین از کارات خسته شدم اگه 

حداقل یکم برات مهمم حرفم رو باور کن انقدر لجباز 

نباش! »

 

آدرین به آریما نزدیک شد خوب می دونست آریما 

هیچوقت اینجوری حرف نمی زنه اگه اینکه حرفی که 

می زنه راست باشه، آدرین لب باز کرد و بعد با صدای خیلی  آروم گفت :

 

آدرین« حتی اگه حرفت درست باشه هم من نمی تونم بچه

یه هر*زه رو قبول کنم و خودم رو بابای اون بچه بدونم »

 

حرف آدرین باعث شد آریما عصبی تر از قبلش بشه، یعنی 

آدرین واقعا بچه خودش رو نمی خواد؟ این موضوع ذهن 

آریما رو درگیر کرده بود

 

آریما دستش رو مشت کرد و به سینه آدرین کوبوند 

همینطور که دستش رو می کوبوند وسطش خیلی سریع می گفت : « اون فقط بچه مرینت نیست بچه توهم هست چرا 

 

نمی خوای اینو بفهمی؟ اون از توعه، مال توعه تو باید 

قبولش کنی چه بخوای چه نخوای بابای اون بچه ای کاری 

 بود که خودت با مرینت کردی پس باید قبولش کنی 

 

همینطور که فکر کنم تا الان خودت فهمیده باشی مرینت 

نمی خواد سقطش کنه و می خواد نگهش داره »

آدرین دستی که آریما داشت بهش می کوبوند رو نگه 

 

داشت روی دوتا پاهاش افتاد سرش رو بین دستاش 

گذاشت و چشماش رو محکم روی هم گذاشت 

 و بعد با صدایی که از ته چاه می یومد گفت :

 

« بسه بسه دیگه نمی خوام هیچی رو نمی خوام از زندگی 

خسته شدم از همه چی و همه کَس متنفرم فقط می خوام

تنها باشم می خوام با خودم تنها باشم بدون کسی یا چیزی»

 

میشه هر 5 کامنتتون رو بدین؟ 🥲

4123 کارکتر

از این به بعد می خوام بیشتر از قبل بنویسم و برای پارتام می خوام بیشتر وقت بزارم مثلا این پارت 2 هزار کارکترش رو دیروز نوشتم و 2 هزار تای دیگش رو امروز

105 کامنت و 50 لایک 

و خب حالا حرفی که می خواستم بزنم با بازدید کننده ها و نویسنده هاست

این متن کپی شده از ویولته من قبول کردم که تو پستم بزارمش پس شاید قبلا این متن رو دیده باشین یا شبیهش رو

 

خب وب شده پر از رمان من خودمم رمان می زارم ولی سعی 

می کنم در کنارش چیزای دیگه هم بزارم

 

فقط رمان سختی نداره شما بازدید کننده ها خودتون رو بزارین جای نویسنده هایی که عکس و میکس می زارن 

شاید فکر کنید اونا رو از گالری خیلی راحت می زارن ولی نه اینطور نیست

 

برای گذاشتن میکس یا عکس یا حالا هرچی غیر از رمان مثل عکس باید اونو از یه سایت دیگه ای آپلود کرد و لینکش رو 

گذاشت اینجا بعد حالا تصور کنید یکی از نویسنده ها 50 تا عکس گذاشته باشه می دونید چقدر وقت می بره؟ 

 

نویسنده ها حتی با یه نقطه هم خوشحال میشن حداقل نقطه بدین همون نقطه به نویسنده انگیزه زیادی برای پست گذاشتن میده

 

بازدید کننده هایی که اکانت ندارین حداقل کامنت بدین یا بعضیا لایک می کنن ولی کامنت نمیدن با اینکه کامنت گذاشتن وقت زیادی نمی گیره ما از شما متن زیادی برای کامنت نمی خوایم حتی اگه یه نقطه باشه برامون کافیه خودتون رو جای نویسنده ها بزارین:) 

 

مثلا میری پستت رو نگاه می کنی و می بینی 200 بازدید داره ولی کلا 10 لایک و 4 کامنت داره و خب این باعث میشه نویسنده انگیزه پست گذاشتن نداشته باشه و بعد چند وقت از پست گذاشتن خسته بشه و حتی شاید از بلاگیکس بره

 

لطفا از نویسنده ها و پستاشون حمایت کنید:)