عاشق گمراه پارت ۶
فکر کنم پارت شیشه:/
با صحنه ی بدی مواجه شدم آدرین با لباس خونی روی زمین افتاده بود و با صدای آروم و ضعیفی میگفت
آدرین: کممک کمک
مرینت : تو چشمام پر از اشک شده بود رفتم کنارش و گفتم
آدرین نگران نباش من اینجام!( با بغض)
مرینت: زنگ زدم آمبولانس بیاد بعد آدرین از هوش رفت و شروع کردم به اشک ریختن
آدرین: تو راه ماشین خراب شد و مجبور شدیم پیاده بیایم ( منظورش با بادیگارد هم هست) تو راه احساس کردم دیگه کسی پشتم نیست پشتم رو نگاه کردم و دیدم بادیگاردم غیب شده! ترسیدم سرعت راه رفتنمو بیشتر کردم تقریبا نزدیک کتاب خونه بودم که یکی اومد طرفم و به دلم چاقو زد بعد تند گفت
اون فرده( چیز دیگه نداشتم😂): شنیدم آدم پولداری هستی فکر نکن ولت میکنم
آدرین: که بعد از گفتن این حرف فرار کرد سعی کردم خودم رو به کتابخونه برسونم تا شاید بتونم از مرینت کمک بخوام تو راه همه منو با وحشت نگاه میکردن وقتی به کتابخونه رسیدم افتادم رو زمین بعد دختری که داشت از کتابخونه بیرون میرفت جیغ زد بعد چهره ی مرینت رو دیدم و سعی کردم بگم کمک مرینت اومد کنارم و بعد اون چشام سیاهی رفت
مرینت: آدرین بی هوش شد و شروع کردم به اشک ریختن بعد از دو دقیقه آمبولانس رسید بعد با برانکارد اونو بردن داخل ماشین منم باهاشون رفتم تو ماشین بهم گفتن که خون زیادی از دست داده که گریه هام بیشتر شد یک پرستار زن اونجا بود اومد کنارم نشست و شرو کرد به دلداری دادنم
پرستار: هی آروم باش اسمت چیه؟
مرینت: ( با بغض) مرینت
پرستار: هی مرینت گریه نکن مطمئنم حالش خوب میشه ما مورد از ایشون هم بدتر داشتیم کارش به دستگاه شوک هم رسید ولی حالش الان خوبه و داره خوش میگذرونه دیگه خون از دست دادن که چیزی نیست ! تو با ایشون چه نسبتی داری؟
مرینت: ( کمی با حال بهتر) هم کلاسی هستیم
که بعدش دکتر پرسید
دکتر: گروه خونی چیه؟ باید بدانیم چیه تا خون بدن خودشو بهش تزریق کنیم
پرستار : اونا فقط هم کلاسی هستن چه میدونن گروه خونی هم چیه
مرینت : که وسطش گفتم B منفی
که هر دوتاشون تعجب کردن بعد برای این که وضعیت رو کنترل کنم گفتم
مرینت: اشتباه برداشت نکنین ما یک تکلیف داشتیم باید درباره بدن خودمون مینوشتیم که گروه خونی هم جزوش بود از اون موقع یادم مونده( ای کلک ما که میدونیم آدرین رو بهتر از خودش میشناسی😂😂😂) بعد گفتن
پرستار و دکتر: که این طور
مرینت: که بعدش رسیدیم بیمارستان آدرین رو بردن تو یک اتاق خصوصی و گفتن که اجازه ندارم وارد بشم! روی صندلی انتظار نشسته بودم که خوابم برد صبح ساعت های ۶ به خاطر سرویس بهداشتی ( ای بی ادب🤣😂) بیدار شدم دیدم رو تخت بیمارستان هستم فکر کنم منو آوردن اینجا تا بخوابم چه مهربون بعد رفتم سرویس بعد اومدم دوباره رو صندلی انتظار نشستم از منشی خواهش کردن بزاره برم ملاقات آدرین که بالاخره گذاشت برم ولی گفت خیلی کم باشه ای گفتم بعد لباس پوشیدم و رفتم داخل اتاق آدرین بهش گفتم
مرینت: آدرین چرا چرا اینجوری شدی ؟میدونی چقدر ترسیدم و نگرانت شدم! امید وارم که زود تر خوب بشی ! چون همه نگرانت هستن ! گر میفهمی چی میگم انگشتت رو تکون بده!
مرینت: دیدم انگشتش تکون نمیخوره داشتم میرفتم که انگشتش رو تکون داد و از شوق از چشام یک قطره اشک ریخت
بعد چند ساعت دکتر آدرین برای معاینه اومد و بعد معاینه اومد بيرون وبهم گفت
دکتر: .......
خب خب اینم از این پارت امید وارم خوشتون بیاد
شرط پارت بعد ۶ کامنت ۶ تا لایک
تا دیدار دیگر بدرود 👋