بی خوابی - ۷ -

SΔLIN SΔLIN SΔLIN · 1402/12/11 01:12 · خواندن 3 دقیقه

 

... قبلاً پرسیدم ما چقدر به آدم های دور و اطرافمون اعتماد داریم؟ خب، این سوال رو بیخیال بشین، سؤال مهم تر اینه: ما چقدر به ذهن خودمون اعتماد داریم؟ رابطه ما با آدم های دیگه بیشتر از اینکه حاصل رفتار های اون ها باشه، حاصل برداشت های ذهنی ما از اون هاست...

 

... یه نمونه اش همین رفیقم، الان رفته گوشه کارگاه واستاده و داره با عصبانیت یه پیپ کورن کاب رو تا خرخره پُر از تنباکو می‌کنه؛ اگه یه نفر که هیچ شناختی از این آدم نداره یه نگاه بهش بندازه، فکر میکنه این رفیقم احتمالاً یه ملوانه، خود من تا چند وقت پیش فکر میکردم یه کارمند ساده‌ست توی دفتر نگارش روزنامه، بعد تا یک ساعت پیش فکر میکردم یه منحرف جنسیه، و حالا فهمیدم که مبارز سیاسیه...

پووووف! مغزم داره سوت می‌کشه! 

با احتیاط بهش نزدیک میشم. 

اون یه فندک پلاستیکی رو فرو کرده توی کاسهٔ پیپش و داره ابری از دود رو به هوا می‌فرسته. 

بهش میگم:« رفیق، ببین، اگه قبول نکنم عضو گروه شورشیتون بشم چی؟» 

با خونسردی میگه:« میکشیمت.» 

_« واقعاً؟ یعنی به قتل میرسونیدم؟» 

_« آره.» 

_« چرا؟» 

_« چون تو حالا از تشکیلات ما خبر داری، پس یا باید با ما باشی، یا کلاً نباشی.» 

_« حالا باید چی کار کنم؟» 

_« هیچی، به معنای واقعی کلمه هیچی، من الان تو رو برمیگردونم به آپارتمانت و تو خیلی عادی فردا میری سر کار، بعد از ساعت کاری، فردا، غروب می‌برمت یه جایی، تا اون موقع فقط هیچ کاری نکن.» 

_« خیله خب...» 

با هم دیگه از کارگاه خارج میشیم، سوار ماشینم می‌کنه، ایندفعه جلو، و صورتم رو هم نمیپوشونه... کارگاه نساجی قدیمی فاصلهٔ زیادی از آپارتمانم نداره... 

 

... وسط روز. وسط اتاق، وسط یه عالمه کاغذ پاره، دیشب، شب دوم بی خوابی، خارش پوستم داره کلافه ام میکنه، محل سوزن سورنگ روی بازوم اندازه یه گردو باد کرده و قرمز شده، چی توی سُرُم بی خوابی میریزن؟ 

امشب رفیقم منو کجا میخواد ببره؟ برنامه اش چیه؟ چه اتفاقی قراره بیوفته؟ 

من دلم نمی‌خواست عضو شورشی ها بشم، هنوز هم نمیخوام، ولی مجبورم .......................... حس عجیبیه، دلم میخواد ناراحت باشم، ولی نیستم، در واقع، «مجبور» بودن حس خوبی به آدم میده، ما با میل خودمون به این دنیا نمیایم، اما وقتی که میایم، حسابی باهاش حال میکنیم، و وقتی بهش فکر میکنیم، میبینیم که چیز شگفت انگیزیه و ارزش زندگی کردن رو داره...

توی همین افکار غوطه ورم که یکدفعه بلندگوی دفتر نعره میزنه: 

 

          « توجه! توجه! اطلاعیهٔ جدید قانون کار!

          با توجه به تصویب قانون بی خوابی به 

          علت کاهش اخیر نرخ تولید، از این به بعد 

          تا اطلاع ثانوی ساعت کاری تمام وقت

          می‌باشد و کارمندان و کارگران حق خروج

          از محل کار خود را ندارند، این وضعیت تا 

          تا زمان رسیدن به نرخ تولید مطلوب، پا بر 

          جا خواهد بود!» 

 

الان چی شد؟ اجازه خروج از محل کار رو نداریم؟ پس قرار امشب چی میشه؟...

 

 

 

 

 

 

 

| تا بعد |