Dₑᵥᵢₗ/ₐₙgₑₗ/Gₕₒₛₜ ₚ⁶
اَ کسانی ک حمایت کردن ممنونم.(مهسا خانم لطفا برچسب این رمان رو به همین شکل《🧨𝐒𝐡,𝐟,𝐫🧷》درست کنین؟!اگ درست کنین ازتون تشکر میکنم؛))
___________
چن ساعت بعد رفتن اون دیو دوسر میگذره.وضعیت خیلی بدی داشتم،اگ اینجوری میموندم دخلمو میاوردن.
با یادآوری مهربونی های ارچی اشک تو چشمام حلقه زد...
_خدایا چجوری بدون اون زندگی کنم لطفا کمکم کن...
چن ساعته دارم دستامو تکون میدم ولی دریغ از یکم شل شدن،لبام باد کرده بود،دهنم شدید درد میکرد.
دور و برو یکم نگاه کردم تاریک بود فقط ی پنجره کوچک بود ک داخلو روشن کرده بود.برق تیز چیزیو گوشه ی دیوار دیدم،خوب دقت کردم فهمیدم تیغه!
با ذوق خندیدم کشون کشون صندلیو بردم اونور،تیغ روی زمین بود،هرکاری کردم نتونستم بیارمش بالا آخرین راه برام مونده بود ک یکم درد داشت(معلومه درد دارع&_&)چشامو بستم.
_خدایا خودمو بهت میسپارم مواظبم باش.
ب صندلی ضربه زدم افتاد زمین
_آخخخخخخخخ
دقیقا جایی ک تیغ بود افتادم و رفت تو دستم،دیتم شدید میسوخت،گریم گرفته بود ب زور دستمو تکون دادم و با درد طنابو پاره کردم،چون طناب یکم ضخیم بود کارم یکم طول کشید.ب زور پاهامم باز کردم .
ب دستم نگاه کردم...
کف دستم ب اندازه خط خراش افتاده بود و خون می اومد.
دور و برمو نگاه کردم چیزی برا دفاع نبود.فقط وسایل داغون تو اون خرابشده بود...ی چوب پهن برداشتم و آماده گرفتم دستم خون دستم میریخت زمین درو باز کردم هیچکس نبود. بیرونو با تعجب نگاه کردم _مگه میشه نگهبان نداشته باشه؟!
با بیخیالی شونه بالا انداختم و ب سمت جایی ک فکر میکردم خروجیه راه افتادم...
خیلی خوشحال بودم...
بلاخره از دستش نجات پیدا کردم و برمیگشتم پیش آرچی...
غافل از اینکه با این کار تا ابد خودمو اسیرش کردم...
_________
چ اتفاقی میافته؟
چرا اِما این حرفو میزنه؟
چه چیزی بین شاهزاده الیور و اما می افته؟
_______
خب تمامید...
اینو بگم پارت بعد یکم طولانی. تر و هیجان انگیز میشه...
شرط:¹⁵ لایک و ³⁰کامنت
از کسانی ک حمایت میکنن ممنونم:)
بزودی رمان بودیمو شروع میکنم...
بهترین آرزو هارو براتون دارم؛)