قلعه حیوانات p1
این ماله من نیست در واقع کپی کردم.شاید خیلی هاتون خونده باشید ولی چون داستان خوبی هست گفتم بزارم شاید بعضی ها نخونده باشن
ببخشید بابت بد بودن کاور
فصل اول
شب شد هوا تاریک بود آقای جونز» صاحب مزرعه مانر» در مرغداری خود را بست اما حواسش پرت بود یادش نمی آمد دریچه بالای مرغدانی را هم بسته یا نه؟ با نور چراغ دستی اش که آرام به این سو و آن سو می رفت مسیر حیاط را پیمود و کفشهای خود را پشت در از پاهایش بیرون آورد و پس از ورود به منزل آخرین لیوان نوشیدنی را از بشکه آشپزخانه پر کرد و به سمت اتاقی رفت که همسرش خانم جونز آنجا خواب بود و صدای
خروپف او به هوا می رفت
وقتی چراغ اتاق خواب خاموش شد صداهای عجیبی در مزرعه شنیده
شد. در طول روز اخباری شایعه شده که خوک نر برنده جایزه نمایشگاه حیوانات، میجر پیر خوابی عجیب دیده و میخواهد آن را برای حیوانات
مزرعه تعریف کند.
پس قرار گذاشتند وقتی آقای جونز به اتاق خوابش رفت و همه جا
ساکت شد حیوانات در انبار مزرعه دور هم جمع شوند.
میجر پیر، در جلسه حیوانات با نام ویلینگدن بیوتی شرکت کرده و
خواب خود کم کرده و به خواب او گوش دهند.
همه به او در مزرعه احترام میگذاشتند حتی حاضر بودند برای مدتی از خواب خود کم کرده و به خواب او گوش دهند.
میجر پیر در انبار بزرگ روی بسته ای از کاه زیر چراغی که از سقف انبار آویزان شده بود دراز کشید و او ۱۲ سال از عمرش می گذشت و به تازگی کمی چاق شده و با وجود اینکه دو دندان نیشش هرگز در نیامده بود
اما همه او را خوکی بزرگ و خردمند و فداکار می شناختند. طولی نکشید همه حیوانات آمدند و در گوشه ای نشستند از همه زودتر سنگها یعنی بلوبل جسی و پینچر رسیدند و پشت سرشان خوک ها وارد شدند و همگی جلوی بسته های گاه مرغ ها روی لبه پنجره جا خوش کردند. کبوترها پرواز کردند و روی تیر پایین سقف قرار گرفتند. گوسفندها و گاوها
پشت خوکها جا گرفتند و فوری شروع به علف خوردن کردند.
دو اسب گاری بوکسر و کلاور به آرامی داخل شدند آنها با احتیاط قدم بر می داشتند تا حیوانات کوچک تر را که زیر گاه ها بودند لگد نکنند. کلاور اسب چاق و تنومندی بود که پس از به دنیا آمدن کره اش تغییری چندانی
در هیکلش به وجود نیامد
بوکسر جانور درشت اندامی بود که حدود ۱۸ وجب اندازه و در حد دو اسب قدرت داشت خط سفید روی پوزه اش ظاهر او را احمقانه نشان می داد اگرچه حیوان زرنگی به نظر نمی رسید ولی به دلیل شخصیت با
و قارش برای همه حیوانات مزرعه قابل احترام بود.
سپس موریل بر سفید و الاغ خاکستری بنجامین وارد انبار شدند بنجامین پیر و بد اخلاق بود، کم حرف میزد و وقتی هم حرف میزد تلخ و نیش دار بود میگفت خداوند به من دم داده تا حشرات را از خودم دور کنم ولی کاش نه دم داشتم و نه حشره ای وجود داشت. در مزرعه مانر فقط او بود که هرگز نمیخندید اگر یک نفر دلیلش را می پرسید میگفت چیز خنده داری نمیبینم با این همه علاقه بسیاری به بوکسر داشت آنها اغلب یکشنبه ها باهم بودند و برای گردش به چمن زار پشت باغ میوه میرفتند،با هم حرف نمیزندند! و این سو و آن سو مشغول خوردن علف بودن.
ادامه بدم؟