بی خوابی - ۴ -
.
... میرم پای پنجره.
یه ماشین با تیر برق تصادف کرده و کاپوتش منفجر شده. مردم یه جوری شدن، انگار که مست کرده باشن.
نمیدونم، به هر حال تأثیر این دارو کوفتی خیلی قویه، شاید بعداً یه کم دوزش رو کم کنن...
... کل دیشب خیلی عجیب بود، شاید بهتر باشه بگم بد بود.
اصلاً نخوابیدم. همش دور آپارتمانم چرخ میزدم، هیچی، به معنای واقعی کلمه هیچی.
توی زندگیم یه خلأ ایجاد شده. انگار که لایه تلخ زندگی، از اعماق به سطح اومده باشه و با خشونت چهرهٔ تیره خودشو نشون بده...
(هنوز تو کف ادامهٔ کابوس اون شب موندم، پشت اون کوه چی بود؟)
دارم میرم سر کار. خوابم نمیاد، ولی کلافهم.
خیابونا حسابی کثیفه. از شب قبل که شلوغ شده بود، هر جور آشغالی که بشه تصور کرد توی خیابون ریخته.
قراره تا کی ادامه داشته باشه؟ بی خوابی رو میگم.
یعنی قراره تا ابد این وضع ادامه پیدا کنه؟ سر کار، ناهار، خونه، شام، انتظار کشیدن تا صبح و باز بعدش سر کار، ناهار... یه چرخه لعنتی بی پایان؟
خب، آره میشه گفت این به نفع کشوره، به نفع مردم، به نفع تولید ملی، به نفع سعادت ملی... ولی به چه قیمت؟ با خودم فکر میکنم که این خلأ، که از این به بعد توی زندگیم جا خوش کرده، توی زندگی تک تک مردم هم هست...
... وای خداااا! تأثیر این سُرُم هنوز از بین نرفته، سرعت افکارم از سرعت صوت هم بیشتر شده، در عرض چند ثانیه انواع و اقسام ایده های فلسفی رنگاوارنگ توی سرم به چرخش در میاد... معنای زندگی چیه؟
من حاضرم برای این کشور، کشور لعنتی خودم از صبح تا شب جون بکنم، اما نه اینطوری، اینطوری پدر مردم در میاد... باید... باید...
تصمیم خودمو میگیرم، باید یه نامه به وزارت کشور بنویسم، نه نه نه نه! چرا وزارت کشور؟ یه نامه به خود دفتر نخست وزیری مینویسم، خطاب به شخص جناب نخست وزیر... نمیخوام نامه اعتراضی بنویسم، فقط میخوام بپرسم این قانون بی خوابی قراره تا کی ادامه داشته باشه؟ و نمیشه یه کم سبک ترش کنن؟
من قصد ندارم نامه اعتراضی بنویسم، ولی اگه دولت فکر کنه قصد من اعتراض کردنه چی؟ اگه یه وقت فکر کنن من دشمن دولتم چی؟
وای نه!
اتفاق های خوبی برای دشمن های دولت نمیوفته... اونا رو میبرن به سازمان امنیت... شنیدم که هر کس وارد سازمان امنیت بشه، کلاً به یک آدم جدید تبدیل میشه... با استفاده از یک روش مرموز به نام «مهندسی ذهن» تبدیل به میشه به یه موجود بی حس که حتی اگر دولت ازش بخواد، میتونه خانواده خودش رو هم قتل عام کنه...
خدای من... شاید... شاید بهتر باشه...
ولی نه. قرار نیست همچین اتفاقی بیوفته. من نامه رو مینویسم...
| تا بعد |