رمان جابه جایی پارت ۱9
بالاخره پارت عاشقانه ای که منتظرش بودین رسید
مرینت زیپ پیرهن سیاه و بافتنی اش را بالا کشید ، او پیراهنی سیاه بدون آستین و با یقه ی اسکی پوشیده بود و دامنی ابریشمین و خاکستری با تور های پیچ و تاب خورده ای پوشیده بود
دامنش یک دامن نسبتا عادی بود ،نه تنگ و نه چین دار ، یک دامن عادی بود که با تورهایی با ذرات نقره ای پولک که پیچ و تاب خورده بودند پیچیده شده بود
این دامن را خودش طراحی کرده بود
او ساق سفیدی پوشیده بود و موهایش را آزاد گذاشته بود
مرینت وارد سالن شد
_« سلام »
مردی که پشت میز نشسته بود سرش را بالا آورد
_«خانمِ؟ »
_«مرینت دوپن چنگ ، آقای آگرست بنده رو دعوت کردند »
_ « اوه بله بفرمایید »
مرینت در سالن بزرگ قدم گذاشت ، دیوار های سالن پوشیده از تابلو های هنری و عکس ها و مدال های افتخارات بودند
مرینت در میان سالن پرسه شد
درب کلاسی باز بود
فضای صمیمانه ای در کلاس جولان داست ، بچه ها روی زمین نشسته بودند و فلوت میزدند
مرینت گاهی مادرش را درحال فلوت زدن دیدن بود
نجوای فلوت گرم و صمیمی در درون دل مرینت خانه کرد و اورا به فکر سرزمین دیگری برد ، سرزمینی گرم
لحظه ای انگار روح مرینت با شنیدن صدای آهنگ از جسمش جدا شد ، بوی شیرنی های گرم و محلی در سراسر مشامش پیچید ، کودکانی در آنسوی کوچه ها بازی میکردند و خورشید گرم میتابید ، بوی نم دریا می آمد و صدای برخورد موج های پر شور به ساحل به گوش میرسید
مرینت مشامش را پر از بوی خوب آن جا کرد ، مکانی که تا به حال در عمرش ندیده بود ، سپس به دنیای واقعیت برگشت
مرینت خیره به دخترانی که فلوت میزدند حرکت کرد بدون اینکه جلوی پایش را نگاه کند
کفشی پوشیده بود که اندکی پاشنه داشت ، مدل کفش طوری بود که تلفیقی از پاشنه ی پهن و لژ بود
پای مرینت پیچ خورد و با سر به سمت زمین حجوم برد
او محکم به سینه ی فردی برخورد کرد
دستان پسرانه و نسبتا قویای دور بازوهای مرینت گره خوردند ، میشد گفت مرینت تعادل خود را از دست داد و در آغوش او رها شد
فرد مرینت را محکم نگه داشته بود تا نی افتد « حالتون خوبه ؟»
گوش مرینت به سینه ی فرد چسبیده بود ، صدای قلب او مانند نجوای آهنگ پرشور و قشنگی بود ، مرینت درحالی که سرش را بالا می آورد به چشمان زیبای او خیره شد و با لکنت گفت « م.م ...ممنونم»
پایان پارت
امیدوارم لذت برده باشید
پارت بعد کاور عوض میشه