P1 ?who are you

بی نام... بی نام... بی نام... · 1402/12/03 13:08 · خواندن 6 دقیقه

بفرما ادامه مطلب 

__________________________________________

از زبان راوی 

آماندا و آپریل در ماشین درحال حرکت به سمت خانه ی سرپرست جدید آپریل بودن

بعد از چندین ماه آپریل دوباره رنگ روی شهرش دیده بود و احساس عجیبی داشت انگار که به آنجا تعلق ندارد و تمام راه متعجب به شهر نگاه میکرد

وقتی به خانه رسیدند آماندا وسایل آپریل را به داخل خانه برد و او را همراهی کرد ظاهراً سرپرست خانه نبود آماندا از اپریل خواست که به وان حمام برود

و کمی خودش را تمیز کند اما خاطرات بیمارستان روانی و ازار هایی که هنگام شستن خود به او وارد می‌شد اورا راحت نمی‌کرد و علاقه ای به حمام کردن نداشت

آپریل: من نمیخوام به حمام بروم انها مرا اذیت می‌کنند

آماندا از حرف آپریل نگران شد و به سمت او رفت

آماندا: کسی اینجا قرار نیست اذیتت کنه اپریل

سرپرست تو ادم خیلی خوبیه و منم هر آخر هفته بهت سر میزنم لطفا به حرفم گوش کن

آپریل: آماندا قول میده که اپریل رو تنها نذاره ؟ 

آماندا: قول میدم

آپریل با حرف های آماندا آرام گرفت و به آرومی به سمت حمام رفت و لباس هایش رو در اورد

( لایک و کامنت فراموش نشه 🙃)

__________________________________________

بعد از حمام

آپریل از وان خارج شد و حوله ای دور خودش پیچید و شروع کرد به خشک کردن موهاش و بدنش

و بعد دید یه دست لباس روی آویز گذاشته شده

و اون هارو به تن کرد و مردی رو دید که وارد خونه شده 

آپریل ترسید اما حدس میزد که اون سرپرست او باشد با قدم های اروم به سمت مرد رفت و رو به روی او ایستاد

آپریل: شما سرپرست من هستید ؟

مرد: بله اسم من کیسی هست

آپریل: من آپریل هستم

کیسی: خوشبختم

آپریل: شما که منو اذیت نمیکنید ؟ 

کیسی با حرف اپریل خندش گرفت و با مهربانی گفت:

نه لازم نیست نگران باشید گرسنتون نیست ؟ 

آپریل: هست میشه برای من کمی غذا درست کنید

کیسی: حتما

آپریل با تعجب به درو دیوار خونه نگاه میکرد مثل بچه ها از دیدن اونها تعجب کرده بود چون فضای بیمارستان خیلی با این خونه فرق داشت و حس خوبی به آپریل میداد و دوست داشت اینجا بمونه اما وقتی چشم هاشو می‌بست دوباره خاطرات بیمارستان تو ذهنش مرور میشد و اونو آزار میداد‌ آپریل به سمت بسته ی قرص هاش رفت تا یکی دوتا قرص بخوره و اروم بگیره اما کیسی دستش رو گرفت و

گفت: الان زمان قرص خوردن شما نیست لطفاً از این کار پرهیز کنید 

آپریل: ولی من حالم خوب نیست

کیسی: حالتون بهتر میشه با من بیایید آپریل به دنبال کیسی به سمت آشپزخونه رفت و اپریل نشست سره میز غذاخوری و کمی غذا خورد حالش داشت بهتر میشد و حس خوبی داشت

آپریل: از شما ممنونم

کیسی: نیازی به تشکر نیست من خودم قرص هاتون رو بهتون میدم پس شما بی وقفه اونارو نخورید

آپریل: چشم

کیسی : لطفا دنبالم بیایید تا اتاقتون رو بهتون نشون بدم

آپریل و کیسی به طبقه بالا رفتن و کیسی  اتاقی نزدیک دستشویی و حموم رو به اپریل داد و  وسایل

اون رو به اتاقش برد

آپریل: خودم وسایل رو میچینم

کیسی: باشه اگه به کمک نیاز داشتید بهم بگید

آپریل شروع به چیدن وسایلش کرد لباس هاش رو داخل کمد گذاشت کتاب هاشو توی قفسه چید و چندتا از وسایلش و روی میزش گذاشت تا همیشه جلوی چشمش باشن و کمی روی تخت دراز کشید تا استراحت کنه و به سرعت خوابش برد

( لایک و کامنت فراموش نشه 🙃)

__________________________________________

چند ساعت بعد....

آپریل با صدای در از خواب بیدار شد دره اتاق رو باز کرد

کیسی: براتون غذا و دارو آوردم

اپریل سینی رو از کیسی گرفت و روی تخت گذاشت و مشغول خوردن غذا شد و کمی بعد قرص هاشو با آب خورد و کیسی با تعجب داشت به آپریل نگاه میکرد

کیسی : خیلی عجیبه من هیچ نشونی از بیماری نمیبینم که نیاز به قرص یا بیمارستان رفتن داشته باشه

آپریل: منم نمی‌بینم من چیزی از قبلا به یاد ندارم و نمیدونم که خانواده ای داشتم یا نداشتم ازدواج کردم یا مجرد بودم من فقط دورانی که تو بیمارستان بودم رو به یاد دارم  شما خانواده دارید ؟ 

کیسی: بله من یه برادر کوچکتر دارم و پدرو مادرم به خونه ی سالمندان رفتن 

آپریل: شما ازدواج کردین ؟ 

کیسی: بله ولی متاسفانه همسرم به دلیل یه بیماری جونش رو از دست داد

آپریل: تسلیت میگم

کیسی: ممنونم پس شما میخوایین که یه زندگی جدید رو شروع کنید درسته ؟ 

اپریل: بله من می‌خوام یه زندگی جدید داشته باشم خانواده داشته باشم و دوباره وارد اجتماع بشم

از حرف های آپریل انگیزه ی زیادی دیده میشد و مشخص بود که بیماری نتونست مانع هدف های اون بشه اما هنوزم از چیزای زیادی میترسید و سوال های زیادی تو سرش بود و هم‌چنین خاطرت ازار اذیت هایی که اونجا کشیده بود تبدیل به کابوس شبها و افکار روزهای اون شده بود و تنها دلیل مصرف قرص اون هم همین بود که بتونه اون خاطرات رو فراموش کنه

کیسی: اگر سوال داشتید یا کمکی خواستید من میتونم کمکتون کنم فعلا خداحافظ

آپریل: خداحافظ

آپریل دره اتاق رو بست و روی تختش دراز کشیدو مشغول کتاب خوندن شد دیگه کسی نبود که با بی ادبی و کتک مزاحم اون بشه و باهاش بدرفتاری کنه برعکس سرپرست اون باهاش رفتار خیلی داشت و با اون مهربون بود و این باعث می‌شد اپریل احساس کنه بلاخره کسب اونو پذیرفته و اون به جایی تعلق داره زمانی که مریض و افسرده بود یادش نمیاد که کسی به دیدنش اومده باشه یا گل و کیکی براش بفرسته و اون تمام مدت تنها بود شاید الان خیلیا خانواده داشته باشن یا با دوستی بیرون باشن که کمکشون می‌کنه اژ است حال بد بیرون بیان و خوشحالی کنن اما آپریل کسی نداشت و شاید برای اون کیسی می‌تونست همون کسی باشه که بهش کمک میکنه و حال اونو خوب میکنه و داشتن کسی که بتونه حتی برای چند لحظه حالت رو خوب کنه خیلی با ارزشه

ای شما چنین فردی دارید یا برا کسی چنین فردی هستی ؟ تو کامنتا جواب بدید  

_________________________________________

#برای_زحمات_نویسندگان_ارزش_قائل_شویم

خب بچه ها امیدارم خوشتون اومده باشه لایک و کامنت فراموش نشه 🙃 خیلی دوستتون دارم تا درودی دیگر بدرود 😜