P1 ?who are you
بفرما ادامه مطلب
__________________________________________
از زبان راوی
آماندا و آپریل در ماشین درحال حرکت به سمت خانه ی سرپرست جدید آپریل بودن
بعد از چندین ماه آپریل دوباره رنگ روی شهرش دیده بود و احساس عجیبی داشت انگار که به آنجا تعلق ندارد و تمام راه متعجب به شهر نگاه میکرد
وقتی به خانه رسیدند آماندا وسایل آپریل را به داخل خانه برد و او را همراهی کرد ظاهراً سرپرست خانه نبود آماندا از اپریل خواست که به وان حمام برود
و کمی خودش را تمیز کند اما خاطرات بیمارستان روانی و ازار هایی که هنگام شستن خود به او وارد میشد اورا راحت نمیکرد و علاقه ای به حمام کردن نداشت
آپریل: من نمیخوام به حمام بروم انها مرا اذیت میکنند
آماندا از حرف آپریل نگران شد و به سمت او رفت
آماندا: کسی اینجا قرار نیست اذیتت کنه اپریل
سرپرست تو ادم خیلی خوبیه و منم هر آخر هفته بهت سر میزنم لطفا به حرفم گوش کن
آپریل: آماندا قول میده که اپریل رو تنها نذاره ؟
آماندا: قول میدم
آپریل با حرف های آماندا آرام گرفت و به آرومی به سمت حمام رفت و لباس هایش رو در اورد
( لایک و کامنت فراموش نشه 🙃)
__________________________________________
بعد از حمام
آپریل از وان خارج شد و حوله ای دور خودش پیچید و شروع کرد به خشک کردن موهاش و بدنش
و بعد دید یه دست لباس روی آویز گذاشته شده
و اون هارو به تن کرد و مردی رو دید که وارد خونه شده
آپریل ترسید اما حدس میزد که اون سرپرست او باشد با قدم های اروم به سمت مرد رفت و رو به روی او ایستاد
آپریل: شما سرپرست من هستید ؟
مرد: بله اسم من کیسی هست
آپریل: من آپریل هستم
کیسی: خوشبختم
آپریل: شما که منو اذیت نمیکنید ؟
کیسی با حرف اپریل خندش گرفت و با مهربانی گفت:
نه لازم نیست نگران باشید گرسنتون نیست ؟
آپریل: هست میشه برای من کمی غذا درست کنید
کیسی: حتما
آپریل با تعجب به درو دیوار خونه نگاه میکرد مثل بچه ها از دیدن اونها تعجب کرده بود چون فضای بیمارستان خیلی با این خونه فرق داشت و حس خوبی به آپریل میداد و دوست داشت اینجا بمونه اما وقتی چشم هاشو میبست دوباره خاطرات بیمارستان تو ذهنش مرور میشد و اونو آزار میداد آپریل به سمت بسته ی قرص هاش رفت تا یکی دوتا قرص بخوره و اروم بگیره اما کیسی دستش رو گرفت و
گفت: الان زمان قرص خوردن شما نیست لطفاً از این کار پرهیز کنید
آپریل: ولی من حالم خوب نیست
کیسی: حالتون بهتر میشه با من بیایید آپریل به دنبال کیسی به سمت آشپزخونه رفت و اپریل نشست سره میز غذاخوری و کمی غذا خورد حالش داشت بهتر میشد و حس خوبی داشت
آپریل: از شما ممنونم
کیسی: نیازی به تشکر نیست من خودم قرص هاتون رو بهتون میدم پس شما بی وقفه اونارو نخورید
آپریل: چشم
کیسی : لطفا دنبالم بیایید تا اتاقتون رو بهتون نشون بدم
آپریل و کیسی به طبقه بالا رفتن و کیسی اتاقی نزدیک دستشویی و حموم رو به اپریل داد و وسایل
اون رو به اتاقش برد
آپریل: خودم وسایل رو میچینم
کیسی: باشه اگه به کمک نیاز داشتید بهم بگید
آپریل شروع به چیدن وسایلش کرد لباس هاش رو داخل کمد گذاشت کتاب هاشو توی قفسه چید و چندتا از وسایلش و روی میزش گذاشت تا همیشه جلوی چشمش باشن و کمی روی تخت دراز کشید تا استراحت کنه و به سرعت خوابش برد
( لایک و کامنت فراموش نشه 🙃)
__________________________________________
چند ساعت بعد....
آپریل با صدای در از خواب بیدار شد دره اتاق رو باز کرد
کیسی: براتون غذا و دارو آوردم
اپریل سینی رو از کیسی گرفت و روی تخت گذاشت و مشغول خوردن غذا شد و کمی بعد قرص هاشو با آب خورد و کیسی با تعجب داشت به آپریل نگاه میکرد
کیسی : خیلی عجیبه من هیچ نشونی از بیماری نمیبینم که نیاز به قرص یا بیمارستان رفتن داشته باشه
آپریل: منم نمیبینم من چیزی از قبلا به یاد ندارم و نمیدونم که خانواده ای داشتم یا نداشتم ازدواج کردم یا مجرد بودم من فقط دورانی که تو بیمارستان بودم رو به یاد دارم شما خانواده دارید ؟
کیسی: بله من یه برادر کوچکتر دارم و پدرو مادرم به خونه ی سالمندان رفتن
آپریل: شما ازدواج کردین ؟
کیسی: بله ولی متاسفانه همسرم به دلیل یه بیماری جونش رو از دست داد
آپریل: تسلیت میگم
کیسی: ممنونم پس شما میخوایین که یه زندگی جدید رو شروع کنید درسته ؟
اپریل: بله من میخوام یه زندگی جدید داشته باشم خانواده داشته باشم و دوباره وارد اجتماع بشم
از حرف های آپریل انگیزه ی زیادی دیده میشد و مشخص بود که بیماری نتونست مانع هدف های اون بشه اما هنوزم از چیزای زیادی میترسید و سوال های زیادی تو سرش بود و همچنین خاطرت ازار اذیت هایی که اونجا کشیده بود تبدیل به کابوس شبها و افکار روزهای اون شده بود و تنها دلیل مصرف قرص اون هم همین بود که بتونه اون خاطرات رو فراموش کنه
کیسی: اگر سوال داشتید یا کمکی خواستید من میتونم کمکتون کنم فعلا خداحافظ
آپریل: خداحافظ
آپریل دره اتاق رو بست و روی تختش دراز کشیدو مشغول کتاب خوندن شد دیگه کسی نبود که با بی ادبی و کتک مزاحم اون بشه و باهاش بدرفتاری کنه برعکس سرپرست اون باهاش رفتار خیلی داشت و با اون مهربون بود و این باعث میشد اپریل احساس کنه بلاخره کسب اونو پذیرفته و اون به جایی تعلق داره زمانی که مریض و افسرده بود یادش نمیاد که کسی به دیدنش اومده باشه یا گل و کیکی براش بفرسته و اون تمام مدت تنها بود شاید الان خیلیا خانواده داشته باشن یا با دوستی بیرون باشن که کمکشون میکنه اژ است حال بد بیرون بیان و خوشحالی کنن اما آپریل کسی نداشت و شاید برای اون کیسی میتونست همون کسی باشه که بهش کمک میکنه و حال اونو خوب میکنه و داشتن کسی که بتونه حتی برای چند لحظه حالت رو خوب کنه خیلی با ارزشه
ای شما چنین فردی دارید یا برا کسی چنین فردی هستی ؟ تو کامنتا جواب بدید
_________________________________________
#برای_زحمات_نویسندگان_ارزش_قائل_شویم
خب بچه ها امیدارم خوشتون اومده باشه لایک و کامنت فراموش نشه 🙃 خیلی دوستتون دارم تا درودی دیگر بدرود 😜