بی خوابی - ۳ -

SΔLIN SΔLIN SΔLIN · 1402/12/03 01:21 · خواندن 2 دقیقه

.

 

... صدای گرم نخست وزیر از بلندگو پخش شد که:« سلام بر تمام مردم عزیز کشورم. حتماً برای شما سؤال شده که چرا قانونی تصویب شده که خواب را ممنوع کرده است. خب، من علتش را برای شما میگویم: به تازگی آمار های وزارت اقتصاد نشان داده که کشور ما در میزان تولید ناخالص داخلی، حدود دو دهم درصد از کشور همسایه عقب افتاده. طی مشورتی که من، پدر مهربان شما، با دانشمندان و نخبگان کشور داشتم، راه حل جبران این عقب ماندگی را در این دیدم که خواب و استراحت را، تا زمان رسیدن به پیشرفت در تولید، ممنوع و قدغن کنم.

میدانم تصور این وضع برایتان دشوار است، چرا که بدن ضعیف انسان بدون خواب متلاشی خواهد شد، بنابراین نخبگان کشور اقدام به تولید سُرُمی کردند که با تزریق آن به بدن، نیاز بدن به خواب رفع خواهد شد. و وقتی که این نیاز برطرف شود، امکان این را خواهیم داشت که با مقدار کار بیشتر در طول روز، میزان تولید را بالا، بالا و بالاتر ببریم.» 

 

وای! عجب ایده ای! جناب نخست وزیر، پدر مهربان ملت، عجب کولاکی کرده! 

خب، حالا باید اعتراف کنم که قانع شدم. قانون بی خوابی رمز سعادت ملته...

 

... مأموران یونیفرم پوش حکومتی، با یه عالمه آمپولی که همراهشون بود، ریختن داخل دفتر روزنامه. در اتاق ها رو با لگد باز میکردن و با عجله و خشونت، سرنگ هایی که ماده قرمز رنگ عجیبی داخلشون بود رو توی بازوی ملت فرو میکردن. 

خیلی زود نوبت من، و در اتاقم شد و در کسری از ثانیه، یه آمپول با سوزن کلفت فرو شد داخل بازوم. 

واو پسر! عجب چیز نابیه! انگار ماگما توی رگم جریان پیدا کرده! بند بند وجودم داره میسوزه، ولی یه حال عجیبی بهم میده. خواب از سرم پریده. دیگه حس کسلی ندارم. دارم پشت سر هم کلمات داستانم رو ردیف میکنم، صحنه های سکس داره با تمام وضوح و شفافیت توی ذهنم نقش می‌بنده! با این که تا حالا سکس نداشتم و یک باکره درجه یکم، ولی دارم بهتر از هر کسی این صحنه ها رو تجسم میکنم و می‌نویسم!

و همش به خاطر این دارو سحرآمیز دولتیه. 

زنده باد جناب نخست وزیر! زنده باد قانون بی خوابی!...

 

... شب شده. از دفتر روزنامه میزنم بیرون. توی خیابون ولوله عجیبی شده. به خاطر سرم بی خوابی، مردم حسابی انرژی گرفتن، دارن حتی از دیوار راست میرن بالا. 

میرم خونه. شام چیز خاصی ندارم. با یه کم تخم مرغ قضیه حل میشه. 

حوصله ام سر رفته. یه چیزی درست نیست... آآاا... 

آخه هر شب این موقع توی رختخواب مشغول غلت زدن بودم، ولی الان، خب، با وقت اضافه ام چی کار کنم؟ 

بووووم! صدای برخورد و انفجار یه چیزی از بیرون، کل فضا رو پُر می‌کنه...

 

 

 

 

 

 

| تا بعد |